کلیله و دمنه
کلیله و دمنه
کد محصول (447540)
کتاب کلیه و دمنه انشای ابوالمعالی نصرالله منشی به تصحیح و توضیح استاد مجتبی مینوی تهرانی
اطلاعات بیشتر
استاد مجتبی مینوی تهرانی در مقدمه آورده است : «کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعه های دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گرد آوردند و به هرگونه زبان نبشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی می داشتند,می خواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان می آموختند.
اصل کتاب هندی بود به نام پنچه تنتر در پنج باب فراهم آمده; برزویه طبیب مروزی در عصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی آن را به پارسی درآورد و ابواب و حکایات چند بر آن افزود که اغلب آنها از مآخذ دیگر هندی بود; در مبادی فرهنگ اسلامی ابن مقفع آن را از پارسی به تازی نقل کرد و کتاب کلیله و دمنه نام نهاد . تا عهد بهرام شاه که نصرالله محمد که منشی دیوان بود کلیله و دمنه پسر مقفع را بار دیگر به نثر فارسی ترجمه کرد, و آن این کتاب است که اکنون به دست خواننده است.
این ترجمه را با ترجمه های دیگر فرق است: نصر الله منشی مقید به متابعت از اصل نبوده و ترجمه و نگارشی آزاد ساخته و پرداخته است و آن را بهانه و وسیله ای کرده از برای انشای کتابی به فارسی که معرف هنر و قدرت او در نوشتن باشدو انصافا نثر فارسی را به ذروه اعلی رسانیده است و کمال قدرت آن را در بیان مطالب و حد توانایی خویش رانیز در نویسندگی, در این کتاب به منصه ظهور نشانیده.»
کتاب کلیله و دمنه در 15 باب تنظیم شده است
باب اول برزویه طبیب
باب دوم شیر و گاو
باب سوم بازجست کار دمنه
باب چهارم دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو
باب پنجم بوف و زاغ
باب ششم بوزینه و باخه
باب هفتم زاهد و راسو
باب هشتم گربه و موش
باب نهم پادشاه و فنزه
باب دهم شیر و شغال
باب یازدهم تیرانداز و ماده شیر
باب دوازدهم زاهد و مهمان او
باب سیزدهم باب پادشاه و برهمنان
باب چهاردهم زرگر و سیاح
باب پانزدهم شاهزاده و یاران او
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
باب بوزینه و باخه
در جزیره ای بوزنگان بسیار بودند, و کارداناه نام ملکی داشتند, با مهابت وافر و سیاست کامل و فرمان نافذ و عدل شامل.چون ایام جوانی که بهار عمر و موسم کامرانی است بگذشت, ضعف پیری در اطراف پیدا آمد و اثر خویش در قوت ذات و نور بصر شایع گردانید.
ان الزمان اذا تتابع خطوه سبق الطلوب و ادرک مطلوبا
و عادت زمانه خود همین است که طراوت جوانی به ذبول پیری بدل می کند و ذل درویشی را بر عز توانگری استیلا می دهد .
شباب و شیب و افتقار و ثروة فلللّه هذا الدهر کیف تردّدا
خویشتن را در لباس عروسان به جهان می نمایاند و زینت و زیوه مموّه بر دل و جان هر یک عرض می دهد.آرایش ظاهر را مدد غرور بی خردان گردانیده است و نمایش بی اصل را مایه شره و فریب حریصان کرده, تا همگان در دام آفت او می افتد و اسیر مراد و هوای او می شوند. از خبث باطن و مکر خلقتش غافل و از دنائت طبع و سستی عهدش بی خبر.
هست چون مارگرزه دولت دهر نرم و رنگین و اندرون پر زهر
در غرورش, توانگر و درویش شاد همچون خیال کج اندیش
در جمله ذکر پیری و ضعف کارداناه فاش شد, و حشمت ملک و هیبت او نقصان فاحش پذیرفت. از اقربای وی جوانی تازه در رسید که آثار سعادت در ناصیت وی ظاهر بود, و مخایل اقبال و دولت در حرکات و سکنات وی پیدا, و استحقاق وی به رتبت پادشاهی و منزلت جهانداری معلوم, و استقلال وی تقدیم ابواب سیاست و تمهید اسباب ایالت را مقرر.
( کتاب کلیه و دمنه/ صفحه 303 و 304 )