سبد خرید شما خالی است

عربیکا

کد محصول (533687)

(5)

کتاب "عربیکا"

 سفر به لبنان در روزهای غم و شادی

 به قلم وحید یامین پور

زمان باقی مانده
225,000 تومان
202,500 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب عربیکا جدیدترین نوشته وحید یامین پور است. عربیکا سفرنامه وحید یامین پور به لبنان ما بین اولین سفر او در  سال 2003 و دیدار با سید حسن نصرالله و آخرین سفرش در سال 2024 و پس از شهادت سید مقاومت است.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

ضاحیه سر و شکل عجیبی دارد. خیابان ها اغلب کم عرض اند و در سایه  مجتمع های بلند و تو در تو در هم تنیده اند؛ ساختمان ها اغلب شبیه هم اند. کوچه ها و مغازه ها و عکس ها و تابلوها هم همین طور. بالکن ها با پرده های یک شکل پوشانده شده اند؛ در پیاده روها هر چند قدم چند نفر روی صندلی ها  نشسته اند و قهوه می خورند یا قلیان میکشند.در اولین برخورد با اولین  نشانه های تمایز ،فرهنگی یعنی پوشش چیزهایی نظرم را جلب می کند؛  پوشیدن شلوارک برای مردها در ملا عام عرف است و معمول موتورهایی  شبیه و سپای خودمان با ابعاد کمی کوچک تر تند و تیز می آیند و می روند.  
تصاویر امام و آقا و شهدای حزب الله ضاحیه را برای من آشنا کرده؛ مثل آشنای دوری که پس از سال ها پیدایش کرده باشی؛ متراکم شلوغ ولی صمیمی پس آن رزمندگان بلند بالای پلنگی پوش کجا هستند؟  
ضاحیه که پادگان نیست برادر ! اینجا محل زندگی اوناست. همین  دو سه تا جوون رو نگاه کن .... اونجا قلیون میکشن توی پیاده رو ... همینا  هستن دیگه.  
نگاه می کنم به چهره های توی پیاده رو جوان ها را با آن لباس های پلنگی و کلاه های سبز تکاوری تصور می کنم. همان ها هستند. پوست های روشن ای تیز مشکی ریش‌های مجعد پس این زن‌های بی‌حجاب چه می‌کنند اینجا؟ غیر از اینکه نصف مردم لبنان مسلمان و شیعه نیستن، بعضی از خود مردم اینجا هم پوشش شرعی ندارن. حالا بعداً درباره مردم لبنان برات بیشتر توضیح میدم. اینجا همه جور آدمی پیدا می‌شه. اینجا هر محلش با محله دیگش فرق داره. وقت ظهر است .در ماشین نشسته‌ایم و برای صرفه‌جویی در وقت باید غذا را در ماشین بخوریم. گرسنه‌ایم. گروهی که مسئولیت حفاظت و هماهنگی را به عهده دارند غذا تهیه کرده‌اند ؛غذا نان‌های گرد کوچکی است که روی آن ها مخلفات رنگارنگی چسبیده است. انگار با مایه گوشت ماکارونی  لقمه درست کرده باشی. می گویند نام این غذا «شاورما» است؛ غذایی رایج در لبنان.شاورماها ،با بویی مطبوع، کنار ما هستند، اما کسی آنها را به ما  تعارف نمی کند. کم کم پچ پچ رفقا از گرسنگی بلند می شود. فایده ای ندارد. حدود یک ساعت گذشته است و ما منتظر تعارف برادران حزب الله هستیم.  
بالاخره کسی از راه می رسد با کیسه ای پر از نوشابه نوشابه های زمزم را توزیع می کنند و بعد وقت توزیع شاورما فرا می رسد. غذای لذیذی است. در حال حدس زدن ادویه هایش هستم که یکی از برادران بابت تأخیر در توزیع ناهار عذرخواهی می کند.  
برادرا عذر می خوایم هر جا می رفتیم نوشابه بگیریم کوکا و پیسی داشتن طول کشید تا زمزم گیر بیاریم .
پقی می زنیم زیر خنده. آنها واقعاً مبارزه را جدی گرفته اند.  خوش به حال زمزم که این لبنانی ها با صدها کیلومتر آن سوتر از مرزهای  ایران این قدر به آن وفادارند. شاید ربطش به همسایگی شوم با رژیم  صهیونیستی بیشتر باشد تا فاصله اش با ایران.
هتل« گلدن پلازا »در جاده اصلی ،فرودگاه در ورودی ضاحیه ،محل استقرارمان است. برای تماس با ایران، به لابی هتل می روم. باید خبر رسیدنمان به بیروت را به همسرم بدهم. تازه ازدواج کرده ایم و هنوز قواعد  دوران نامزدی پابرجاست. شماره تلفن را به پذیرش می دهم. شماره را می گیرد و گوشی را به من می دهد .صدای همسرم را از آن سو می شنوم، ولی  ارتباط یک طرفه است صدای من نمی رسد؛ ارتباط ناموفق است. گوشی را به  پذیرش می دهم و به امید پیدا کردن کافی نت از هتل بیرون می زنم. ارتباط  اینترنتی قابل اعتمادتر است. همان وقت صدای اذان ظهر بلند می شود.در نزدیکی هتل مسجدی می بینم از گلدسته هایش معلوم است مسجد شیعیان است. در ورودی وضوخانه حوض آبی است که باید از میان آن  عبور کنیم؛ چه در رفت و چه در برگشت آن سوی حوض برای استفاده  از سرویس بهداشتی دمپایی مخصوص قرار داده اند و این سوی حوض  برای ورود به مسجد حوله هایی برای خشک کردن پا کفش و جوراب را  بیرون در خلع می کنم و وارد حوض آب می شوم. آب خنک تا بالای قوزک می آید. شیر آبی با فشار کم توی حوض باز است تا از طریق اتصال به آب جاری همیشه آب حوض پاک بماند طرح و ترفند خوبی است. هم تطهیر می کند هم پاکیزه.
سر و شکل مسجد بسیار شبیه مساجد خودمان است؛ کتیبه های ذکر  و صلوات و فرش هایی با نقش آشنا ولی ،نمازگزاران به خصوص آن ها که  جوان ترند، بعضاً با شلوارک در صف نماز ایستاده اند.  
نماز تمام می شود و دعای فرج دسته جمعی قرائت می شود. هنگام خروج  از مسجد، سراغ کافی نت را از یک جوان می گیرم .
لازم اتصل هاتفيا بايران ... هل يوجد كوفى نت هنا ؟  
جوان از حرف زدن من خنده اش گرفته است. عربی فصیح حرف زدن با  لبنانی ها با آن لهجه ای که بعید است یک کلمه اش شبیه معادل فصیحش  باشد. واقعاً هم خنده دار است. انگار که کسی با لحن اخبار ساعت 21 شبکه 1 با ما حرف بزند.  
جوان اشاره می کند همراهش بروم از کنار در خروجی مسجد موتورش را  بیرون می آورد؛ موتوری شبیه و سپای خودمان اشاره می کند سوار شوم. راه می افتد وسط خیابان های کم عرض ضاحیه لایی می کشد و گاز می دهد.  فاصله نسبتاً زیادی را طی می کند و ناگاه جلوی یک کافی نت ترمز می زند.  
خودش زودتر وارد می شود و به جوان پشت دخل، که معلوم است با اورفاقت دارد توضیح می دهد که از کجا آمده ام و چه کار دارم .جوان شماره  را از من می گیرد و به یک کابین راهنمایی ام می کند. یک گفت وگوی تلفنی بی نقص و مفصل با همسرم به لطف کافی نت، خیال من و خانواده را در تهران راحت میکند پشت دخل می روم چند اسکناس دلار تعارف می کنم تا  به اندازه لازم بردارد جوان، بالبخند یک مداحی فارسی را با صدای بلند پلی می کند. صدای حسین سیب سرخی در کافی نت می پیچد؛ مداحی مشهور مولا مولا ست که چند وقتی است همه گیر شده می خندد و اسکناس ها را  پس می زند و با خنده می گوید: «للسيد القائد!»
جایی یادداشت می کنم: موتور وسپا نوشابه زمزم، شاورما، شلوارک و حسین سیب سرخی با این رمزها بعداً سفرم را به یادمی آورم.

برگرفته از صفحات 28 الی 32 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
شابک
978-600-03-5544-9
شناسه ملی
9917146
تعداد صفحات
200 صفحه مصور
موضوع
سفرنامه-لبنان
نویسنده
وحید یامین پور
انتشارات
سوره مهر
سایز
رقعی ( 14 * 21 cm )
نوع صحافی
صحافی با چسب سرد
زبان کتاب
زبان فارسی

دیدگاه ها (0)