فرزند ابوتراب
کد محصول (490503)
کتاب " فرزند ابوتراب" برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی
اطلاعات بیشتر
یک بار که همراه حاج آقا ابوترابی از کرمانشاه به تهران می آمدیم، من خسته شده بودم و حاج آقا رانندگی می کرد. جاده به دلیل بارش برف خیلی لغزنده بود. در مسیر یک لحظه ماشین لیز خورد و با کامیونی که نزدیک ما بود تصادف کردیم. در اثر تصادف صورتم زخمی شد. حاج آقا از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. گفتم: «نگران نباشید، چیزی نشده. شما سالم هستید؟ فرمود: «بله، چیزی نشد. من نگران شما هستم.»
خودرو را بکسل کردیم و به تهران آوردیم. در مسیر تهران به پاسگاهی رسیدیم و برای اقامه ی نماز اول وقت توقف کردیم. دیدم حاج آقا چانه اش را در دست گرفته است. پرسیدم : «چه شده است؟»
گفت: «چیزی نیست.» عبایش را که نگاه کردم دیدم خونی است. خون لباسش را شست و بعد از اقامه ی نماز حرکت کردیم. به تهران که رسیدیم به بیمارستان رفتیم و از دنده هایش عکس برداری کردیم. معلوم شد دو تا از دنده های ایشان شکسته است. آن ها را بستند و به حاج آقا دو روز استراحت دادند.
حاج آقا با اینکه در این ماجرا از ناحیه دنده و پهلو به شدت مجروح شده بود، به خاطر اینکه من نگران حالش نشوم، از آسیبی که دیده بود هبچ سخنی نگفت.
برگرفته از صفحه 59 کتاب