این بهشت آن بهشت
کد محصول (494507)
کتاب "این بهشت، آن بهشت" مجموعه داستان 1 شامل خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت الله بهجت (قدس سره)
اطلاعات بیشتر
برای بچه ها چند تا جوجه یک روزه خریده بودم.
آقا دوست داشتند بچه ها به جای عروسک،از حیوانات کوچک نگه داری کنند.وقتی فهمید،دائم می گفت:«مواظب شان باشید،به شان رسیدگی کنید.»
جدی هم می پرسید؛می گفت:«امورات شان باید تامین شود.»
جعبه مقوایی کوچکی درست کرده بودیم و جوجه ها را در آن گذاشتیم.زمستان از ترس سرما،جعبه را آوردیم داخل،و آن را گذاشتیم گوشه اتاق.تا از در آمد،اول پرسید:«به این ها غذا داده اید؟!»
بعد هم گفت:«شاید آنجا دلشان گرفته باشد.در جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق،یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر جوجه ها را گذاشته بودیم بیرون،باخبر شد.گفت:«شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود،چرا این ها را بیرون گذاشتید؟شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم:«خب شاید خدا این ها را برای گربه خلق کرده باشد،گربه بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه می خواهد انسانی را بخورد!رفت آن ها برداشت و آورد و گذاشت گوشه اتاق.
برگرفته از صفحه 40 کتاب