به سپیدی یک رویا
کد محصول (448777)
کتاب"به سپیدی یک رویا"
به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی
اطلاعات بیشتر
راه تا قم طولانی و سخت بود،اما هر راه طولانی هم بالاخره تمام می شود .چشمم که به دروازه قم افتاد، گره بغضم باز شد. از شادی رسیدن نبود، اما از ناراحتی هم نبود. شاید من هم مثل اسما دیوانه شده بودم. باور نمیکردم این شهر خشک و بی آب و علف دروازه ای به بهشت داشته باشد، آن هم سه دروازه. فاطمه چشمهایش را باز کرد و زیر لب الحمدلله گفت .ای کاش من هم میتوانستم شکر کنم .من لب فرو بسته بودم .میترسیدم دهان باز کنم دهانم به کفر باز شود. دلم میخواست حداقل استغفار کنم .اما از عهده آن هم در نمیآمدم. عده زیادی بیرون دروازه قم تجمع کرده بودند. جمعیت زیادی بودند، نه به اندازه جمعیت دروازه کوفه. اما آنقدر زیاد بودند که شک و شبهه جنگ و شورش را در دل ایجاد کنند .اما نه من و نه هیچ یک از افراد این قافله کوچک بد به دلمان راه ندادیم، نگفته پیدا بود که آنها یاران و پیروان علی بن موسی الرضا هستند، که برای استقبال از خواهران امامشان در بیرون شهر تجمع کردهاند.
برگرفته از صفحه 112 کتاب