حکایت نامه پیامبر
کد محصول (448156)
کتاب"حکایت نامه پیامبر" به قلم غلامرضا حیدری ابهری
اطلاعات بیشتر
حکایت نامه موضوعی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)
بیش از 850 حکایت از زندگانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در 162 موضوع از قبیل:آخرت،امید،برزخ،بیت المال،توبه،تکبر،حاجت،حق الناس،حجاب،خانواده،دروغ،ریا،سخن،شهادت،غیبت،قرآن،مرگ،نماز،پدر و مادر و ...
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
سال ها پیش،مردی به نام عبدالله بن مبارک،یک سال به حج می رفت و یک سال به جهاد.این عادت پنجاه ساله ی او بود.یک سال که نوبت حج او بود،پانصد دینار برداشت و نزد شتربانی در کوفه رفت تا برای سفر حج،شترانی را خریداری کند.در راه زن علویه ای را دید که از میان زباله ها،مرغابی مرده ای پیدا کرده و مشغول کندن پرهای مرغابی و مرتب کردن آنها بود.عبدالله کنجکاو شد تا بداند،این زن چرا چنین می کند.جلو رفت و پرسید:«چه کار میکنی؟»
زن علویه که از بیان راز خود شرم داشت،پاسخ داد:«ای بنده خدا!از کاری که به تو مربوط نیست،سوال نکن.»
عبدالله از این جواب قدری رنجید،اما با اصرار از زن علویه خواست تا دلیل کار خود را بیان کند.زن علویه گفت:«ای بنده ی خدا! مرا وادار کردی تا رازم را برای تو فاش کنم.من زنی علویه ام و چهار دختر یتیم دارم.پدر آن ها به تازگی مرده است و الان روز چهارمی است که ما چیزی نخورده ایم.دیگر خوردن مردار بر ما حلال گشته است.من این مرغابی مرده را برداشتمتا آماده کنم و برای دخترانم ببرم که بخورند..»
عبدالله که درماندگی زن علویه را دید،با خود گفت:«وای بر تو!آیا تو در برابر این زن بیچاره مسوول نیستی؟»
آن گاه تمام پانصد دیناری را که داشت،به زن علویه داد و از خرید شتر برای سفر حج منصرف گردید.او به خانه برگشت و حج آن سال را به خاطر کمک به آن زن علویه از دست داد.مدتی بعد ،زمان بازگشت حاجیان فرا رسید.برخی از دوستان و همسایگان عبدالله نیز آن سال به حج رفته بودند.عبدالله،به استقبال هر کدام از آنها که می رفت می گفت:«حجتان قبول باشد.»آنها نیز به او می گفتند:«خدا حج تو را هم قبول فرماید.ما تو را در گوشه گوشه مراسم حج می دیدیم.»
عبدالله با خود گفت:«من که به حج نرفته بودم؛پس چگونه آنها می گویند تو را در مراسم حج دیده ایم؟»
مدتی در همین فکرها بود تا این که شبی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در خواب دید.پیامبر به وی فرمود:«ای عبدالله!تعجب نکن.تو به فریاد یکی از فرزندان پریشان و درمانده ی من رسیدی.برای همین من از خدا خواستم تا فرشته ای به شکل تو بیافریند که تا روز قیامت هر سال به جای تو حج به جا آورد.حال اگر می خواهی حج کن و نمی خواهی نکن.»
کتاب حکایت نامه پیامبر/صفحه 465