از چیزی نمی ترسیدم
کد محصول (448946)
کتاب"از چیزی نمی ترسیدم"
زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی
اطلاعات بیشتر
صبح روز چهارشنبه 26 آذر 1399، خداوند مهربان توفیق زیارت رهبر معظم انقلاب را که جانم فدای شان باد، روزیمان فرمود. دیدار معظمله با اعضای ستاد بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی و ما افراد خانواده اش بود. من به نمایندگی از پدرم، برای ایشان هدیه ای برده بودم. این هدیه، زندگی نامهای بود به قلم حاج قاسم که قصد داشتیم به مناسبت سالروز شهادتش، در قالب کتابی منتشر کنیم.
آنچه همراهم بود، در واقع ماکت یا نمونه اولیه از کتاب بود. در پایان دیدار، متن را تقدیم آقای کردم. ایشان پرسشهایی درباره آن پرسیدند و این هدیه را به مهر پذیرفتند.
چند روز بعد از آن دیدار و در دقایق پایانی نهایی شدن کتاب، متنی از دفتر رهبر معظم انقلاب به دستم رسید. ایشان ملت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی به یاد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبد این کتاب نشست.
خداوند حکیم را به داشتن نعمت وجود مبارکشان، هزاران بار سپاس می گویم و به یاد می آورم که حاج قاسم در وصیت نامه اش این طور نوشته بود :
خداوندا، تو را شکر گذارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبدصالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صلاحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز که جانم فدای جان او باد، قرار دادی.
و اینک چند خطی درباره اثر حاضر :
نوشتن این مقدمه برای من کار آسانی نیست. دخترها بهتر میدانند که به قلم آوردن آن حجم سنگین محبت و علاقه که میان پدر و دختر هست، آن هم در آغاز کتابی بعد از شهادت پدر، چقدر دشوار است! پدرم حتی وقتی میان ما بود، «شهید» بود. این راه همه ما این کار میدانستیم و حقیقتی بود که با آن زندگی می کردیم. هر وقت به این فکر میکردم روزی بیاید که او نباشد و من زنده باشم، تلی از بهت و درماندگی بر همه وجودم سرازیر میشد. این کابوسی بود که همیشه از آن فرار میکردم.
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنان که یک فرمانده نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقه های زندگیاش برنامه داشت. ساعت های کاری و فشردگی مسئولیت هایش، بیشتر اوقات وقتی برای امور شخصی اش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعه کردن و نوشتن. حاج قاسم، هم خودش و هم ما بچه هایش را موظف به خواندن می دانست. دایره کتابهای انتخابی اش وسیع بود: از شعر فارسی و رمانهای خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی و از خاطره ها و شرح حال ها تا کتابهای نظامی.
روش خواندنش هم در نوع خود جالب بود، کتاب را با دقت می خواند. در ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشتی می نوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصل ترش را در دفتر جداگانه ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط می کشید. بله این طور با کتابها مانوس می شد.
از چیزی نمی ترسیدم زندگی نامه ای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است؛ شرح زندگی مردی از دل روستایی دور افتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خود را برای تان روایت کرده است. این داستان شکلگیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای وسعت آسمانها. در طول یک سال گذشته، تلاشهای بسیاری برای نوشتن زندگینامه حاج قاسم از سوی نویسندگان و پژوهشگران متعدد صورت گرفته است. همه آنها تلاشهای است برخاسته از دفترچههای مقدس و محترم؛ اما با توجه به ناپیدایی بخشهای مختلفی از زندگی اش، اغلب اطلاعاتی مخدوش و نادقیق دارد. و حالا پرکردن این خلاء، شدنی تر می نماید.
خیلی دوست دارم آنانی که حاج قاسم سلیمانی را فقط در لباس نظامی دیده اند، بدانند او چطور بزرگ شد.
از چیزی نمی ترسیدم آغاز رسالتی است عظیم: شناختن مردی بزرگ.
زینب سلیمانی آذر1399
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
نه ماه از آمدنم می گذشت.حالا دیگر آن نوجوان سیاه سوخته ضعیف نبودم.آبی در پوستم دویده بود و نشاط جوانی را در خودم احساس می کردم.به اتفاق تاجعلی،کت و شلواری خریدم.رنگش کرم خیلی زیبا بود.مجموعه لباس ها و کفش،روی هم،به صد تومان نرسید.پیراهن قرمز قشنگی را دو تومان خریدم.خیلی دل تنگ مادرم بودم.شاید در طول این نه ماه،ده ها بار به یاد او گریه کرده بودم.چمدانی پر از سوغاتی برای همه ی آن ها خرید کردم و چهارتایی(من،احمد،تاجعلی و علیخان)با خرید بلیط از گاراژ اتوتاج،با ماشین مهدی پور،به سمت ده حرکت کردیم.حال خیلی خوشی داشتیم.برف سنگینی باریده بود،همه جا سفیدپوش شده بود .یاد سال گذشته افتادم که برف تا زیرشکم گوسفندها بود و من بدون ترس از گرگ ها که در فصل زمستان در کمین گوسفندان بودند،به جنگل بادام های کوهی می رفتم.آن روزها یک چکمه ی لاستیکی،پدرم برای زمستانم خریده بود.
برگرفته از صفحه 51 کتاب