روایت اول شخص از شخص اول
کد محصول (523562)
کتاب "روایت اول شخص از شخص اول" روایت هایی از حاشیه ی دیدارهای حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی)
به قلم مهدی قزلی
اطلاعات بیشتر
«تاریخ درباره ی شما قضاوت خواهد کرد»
روایتی از حاشیه های جلسه ی شعرای عرب با رهبر انقلاب
وارد حسینیه ی امام خمینی که شدم ناخودآگاه انتظار شلوغی جلسه ی مهرجان حوزه ی هنری را داشتم آنجا پر بود از رفت و آمد خبرنگار و دست اندرکار و مدعو عرب و ایرانی و سردرگمی آنهایی که تازه رسیده بودند و انگار از قافله عقب مانده باشند و البته نا آشنایی هایی که طبیعت شروع هر جشنواره و همایشی است. اینجا ولی همه چیز ساکت و آرام بود. اولش فکر کردم زیادی زود رفته ایم ولی وقتی آخرین پارتیشن را رد کردیم دیدم پنج شش صف رو به قبله تشکیل شده از همان عرب هایی که در جلسه ی حوزه ی هنری دیده بودم؛ با رنگها و لباس ها و منش های مختلف و متفاوت رفتم و خودم را بینشان جا دادم و منتظر ماندم تا نماز شروع شود. بعضی با هم دو به دو گپ می زدند و ما هنوز در بینشان غریبه بودیم چون همه عرب بودند؛ همه چیز مثل حج بود! آدمهای رنگارنگی از هر گوشه ی دنیا که جمع شده اند رو به یک قبله تا با هم نماز بخوانند؛ قربتاً الى الله .....
نماز و یاد حجمان که تمام شد خانم سیاه پوستی را دیدم که آشنا به نظر میرسید... فکر کنم همانی بود که دو روز قبل در حوزه ی هنری جلوی دوربین صدا و سیما با واحد مرکزی خبر مصاحبه میکرد. اینجا ولی با چادر آن هم به سبک ایرانی ها آمده بود. رفتم سراغ یکی از خانم های ایرانی همراهشان و از او جویا شدم. ماجرا را گفت: «ابتهال محمد مصطفی چادری شده آرام تر پرسیدم: «شما چادری اش گردید یا خودش شده؟ خانم راهنما بقیه ی خانمها را نشان داد و گفت: «اگر قرار بود ما چادری شان کنیم بقیه را هم ..... وسط حرفش آمدم و گفتم: پس بهش بگویید از آقا چفیه شان را هم بگیرد. خانم همراه گفت: «آن را قرار است برای پسرم بگیرم.
***
مهمان ها بعد از نماز به محل دیدار راهنمایی میشوند. بعضی اطراف را از نظر میگذرانند و لابد دارند فکر می کنند اینجا چقدر با محل اسکانشان متفاوت است وقتی اسامیشان را روی صندلی های ساده ی پلاستیکی می بینند، می فهمند اینجا آخر خط است سالن کنفرانس و نمازخانه و لابی و.... همه یکی است؛ ساده و مفروش با زیلو البته این جلسه فرق هایی هم داشت برای مهمان ها شیرینی عربی که ما در لبنان نمونه اش را دیده بودیم گذاشته بودند و قندان روی میزهای کوچک بود که نوید چای وسط جلسه را میداد.
***
دکتر ولایتی، آیت الله تسخیری - رئیس مجمع جهانی تقریب مذاهب حجت الاسلام خاموشی رئیس سازمان تبلیغات دکتر حسینی وزیر ارشاد، محسن مؤمنی رئیس حوزه ی هنری علی معلم و موسوی گرمارودی و بالاخره با کمی تأخیر دکتر حداد عادل به جمع اضافه شدند. منتظر آمدن آقا از در پشتی بودیم که یک دفعه عکاس ها و فیلم بردار دم و دستگاه برچیدند و دویدند سمت ما که کنار در ورودی ایستاده بودیم و تا به خودمان بیاییم رهبر انقلاب با هیبت همیشگی از پشت سرمان وارد شدند. رفتند وسط شعرا که صندلی هایشان مربع شکل چیده شده بود و نیم دوری زدند و سلام و حال و احوالی سرپایی کردند و نشستند. بقیه را هم با تکان . سر و رد و بدل شدن نگاه خوشامد گفتند.
قرآن و صلوات و تفقد قاری و دکتر ولایتی ایستاد به گزارش دادن که این جلسه در واقع حسن ختام یک همایش دو سه روزه است از شعرای کشورهای مسلمان بر اساس مصوبه ی مجمع جهانی بیداری اسلامی که چند وقت قبل برگزار شد هفتاد و چند شاعر هم حضور داشتند و ادامه ی توضیحات.
به خواست دکتر آذرشب مجری جلسه بشير الجزائري شعري درباره ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) خواند از احمد شوقی؛ کلمه ای را جا انداخت و آقا اصلاحش کردند یکی دو تا شاعر سودانی تعجب کردند. احمد شوقی از شعرای احیاگر عرب است که در جوانی از دنیا رفته نیازی هم به توضیح نیست که سرعت انقلابهای بیداری اسلامی چنان در توده بالا بود که همه ی جوامع روشنفکری و صنفی و تشکیلاتی از مردم جا ماندند حتی شعرا ای کاش این جلسه و جلساتی شبیه به این بتواند شاعران را هم به مردم برساند.
آذرشب بعد از شعر شوقی به حضار توضیحاتی درباره ی قریحه ی شعر آیت الله خامنه ای داد و سعی کرد جایگاه ایشان را در فضای شعر و شاعران معاصر ما روشن کند تا آنها حس نکنند در یک فضای علمایی یا سیاسی قرار گرفته اند.
قبل از شروع جلسه از یکی از مسئولان برگزاری این جلسه راجع به کیفیت شعرا پرسیدم میگفت اگر تعداد شعرا کمتر بود و عوضش مدعوین نامدارتر، بهتر بود و البته تأکید کرد علی رغم اینکه بعضی گمنام هستند. سطح شعرهای آن ها بسیار خوب است.
گفتگوی ما درباره ی اینکه جلسات شعر شعرای وطنی هم با جوانان گمنام، جریان شعری جدید درست کرده و نظر ایشان که آن جوانان در کنار بزرگان در این جلسات می آمدند هر چند گوی سبقت را از ایشان ربودند، ناتمام ماند... آیت الله تسخیری هم به دعوت آذر شب شعر خواندند. قصیده ای بلند که البته ایشان گفتند تازه خلاصه اش را میخوانند.
***
بالاخره با دعوت از شاعر تونسی عملاً جلسه شروع شد: «انا مسلم.... بعد از او احمد حسن شحات از مصر شعر خواند و وسط شعر او پای چای به مجلس باز شد نفر سوم شاعره ای بود که آذرشب بر خلاف دو نفر قبلی معرفی اش نکرد چون در لیستش دنبال چیزی می گشت. زن اسمش را گفت و کشورش را که لبنان بود و خواند شعرش را آخر شعر رهبر انقلاب به آذرشب گفتند که بالاخره ایشان را معرفی نکردید زن این بار ایستاد و گفت: مولانا اسمى أمل طنانه من لبنان، من جنوب بنت جبيل.» و نشست گویی خاطر جمع بود که آقا بنت جبیل را خوب می شناسند.
اول جلسه گوشی هایی بین حضار پخش شد تا مترجم هم زمان مهمانان باشد ولی چون هم شعرا عربی می خواندند و هم مجری عربی حرف میزد. مترجم عملاً احتیاج نبود فعالیتی بکند هر چه هم ما اصرار کردیم که بگویید حرف های آنها را به فارسی ترجمه کند برای ما، نگاه عاقل اندر سفیهی در جواب دریافت می کردیم که مگر می شود شعر را ترجمه کرد. آن هم هم زمان و ما باز توضیح می دادیم شعر را نه ولی حرف هایی که قبل یا بعد از شعرخوانی خطاب به رهبر انقلاب می گویند یا حرف های مجری را که می شود خلاصه تا پاسی از جلسه گه گاهی به امید اینکه اتفاقی افتاده باشد گوشی را می زدیم ولی مگر می شود شعر را ترجمه کرد؟
***
از یمن جوانی معرفی شد برای خواندن شعر به اسم معاذ. کسی که میکروفون را جلوی شعرا می گذاشت مجبور شد پایه را دست کاری کند چون جوان ایستاده بود و میخواست ایستاده بخواند و چه خواندنی؛انگار ایستاده باشد در میدان تحریر صنعا بلند بلند و با فریاد خواند تا پایان باندها البته سالم ماند و حضار همه احسنت گفتند و بعضی برایش کف زدند.
***
بعد از معاذ، حسین از بحرین شعر خواند: «سيدي في البحرين هاجمونا واعتقلونا.... او هم جوان و او هم ایستاده و او هم پرشور، شعر او فصیح تر بود و ما هم یک چیزهایی فهمیدیم در شعرش بیشتر درد دل کرد که ما را زدند و در غل و زنجیر کردند و زندانی... قرآن ها را در مساجد آتش زدند و زنان را هتک حرمت کردند و......
حسین به سید القائد گفت که فصل خطاب شما مرهم زخم های ما است و کلمات شما در قلبهای ما حک شده و تبدیل شده به اطمینان که وعده ی الهی نزدیک و نزدیک و نزدیک است و ما به خواست خدا پیروز می شویم. در تمام شعر آقا را سیدی خطاب کرد و جمعیت او را هم تشویق کرد.
***
شیخ عبدالقادر الترنینی نفر بعدی بود؛ روحانی ای از لبنان شیخ که از لباسش معلوم بود سنی است قبل از خواندن شعر از خطبه ی روز جمعه ی رهبر انقلاب تشکر کرد و تأکید کرد دشمن شیعیان و سنی ها، اسرائیل و آمریکا هستند. بعد از چند جمله صحبت شعرش را خواند که بلند بود من از آل محمد شفاعت می خواهم.... او هم ایستاده خواند شعر تقریبی و ضد اسرائیلی اش را صراحتاً راجع به اهل بیت صحبت کرد و در آخر شعرش هم گفت که ما هم مثل شما منتظر امام زمان هستیم.
آخر شعر صدایش کاملاً گرفته بود از فریادهایش بعد از اینکه شعر او تمام شد دو جوان عرب بلند شدند و مشت هوا کردند که: «الله اکبر الله اكبر الموت لامريكا، الموت لاسرائيل، النصر للاسلام و نشستند!
دکتر عمر الدور علی از سودان شعر خواند؛ عاقله مردی کت شلواری و کراوات زده که آرام و نشسته شعری نبوی خواند. بعد از او مجری از محمد مهدی جواهری شاعر معروف عرب اسم برد که زمانی در ایران با رهبر انقلاب دیدار داشت و دست ایشان را بوسیده بود و گفته . این اولین دستی بود که بوسیدم و البته آخرین دست.» بعد اشاره کرد به آقای جابر الجابری از عراق که همراه جواهری بوده در آن دیدار و دعوتش کرد برای خواندن قصیده اش.
جابری هم قبل از شروع شعر نبوی اش چند جمله صحبت کرد و گفت: «ما در انقلاب شما شریکیم و شرکت داشتیم از نجف و اشاره داشت به حضور امام خمینی (قدس سره) در نجف.
جابری که نشست یک سودانی بلند بالا که پوست بسیار تیره اش در لباس یک دست سفيد كاملاً جلب توجه میکرد بدون دعوت بلند شد و قصیده ای شروع کرد که به خاطر لهجه ی خاصش کمتر چیزی از آن فهمیدم ولی کلمات تهران و برج میلاد و... را متوجه شدم. جناب آذر شب با چند احسنت از وسط های قصیده سودانی بلند بالا را جمع کرد.
***
دکتر آذرشب بعد از سودانی خطاب به آقا گفت: «بعد از پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه اولین صدایی که به شعر بلند شد، صدای رسای «عمر الفرا» بود از سوریه با قصیده ی رجال الله.» و توضیح داد الفرا هم به زبان فصیح شعر می گوید و هم به زبان عامیانه. البته آذرشب همه ی این ها را به عربی گفت و من دارم فکر می کنم این همه مطلب را چطور فهمیده ام. شاید یک ماه و نیم سر و کله زدن با عرب ها در مکه و مدینه بی تأثیر نبوده باشد
الفرا راحت نبود یعنی حالش خوب نبود. بعداً فهمیدم آسم دارد و بیماری دیگری ولی سرپا ایستاد و شروع کرد به خواندن شعر بی مقدمه و حرف اضافه.
وقتی شعرش تمام شد روحانی وطنی که مشاور برگزاری برنامه بود و تا آن موقع کمی ناراضی به نظر می رسید، آن چنان ذوق کرده بود که هم به سبک خودمان صلوات می فرستاد و هم به سبک عرب ها داشت. کف می زد!
الفرا البته شعر دیگری هم خواند درباره ی وطن که شعری عامیانه بود. شعر وطنش که تمام شد آن چند جوان پرشور عرب بلند شدند و الموت فرستادند به آمریکا و اسرائیل و الله اکبر گفتند و وقتی نشستند یکیشان همچنان سرپا ایستاده بود تا شعری بخواند خطاب به عمر الفرا: «يا عمر لاتياس يا بحرین لاتياس انا معک تهران معک، تجریش معک... فکر می کنم وسط شعر الفرا شعرش را درست کرده بود این جوان و البته مجری جلسه با چند احسنت جوان را نشاند.
محمد صالح سرخو از کویت دعوت شد به خواندن شعر جوانی بلند شد و ایستاد و گفت: «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مقدماً اعتذر عن لغة الفارسي الركيكة و ما فکر کردیم می خواهد حرف رکیک بزند؛ نگو منظورش این بوده که ببخشید که فارسی را خوب حرف نمی زنم؛ چون بعدش شروع کرد به خواندن شعری ملمع با زبان های فارسی و عربی با لهجه ی البته کاملاً عربی که همه ی حاضران را به وجد آورد و البته شعر را خطاب به سید القائد خواند.
جلسه نیم خیز شد برای شعر سرخو از وجد بازی فرمی شعرش و با احسنت و صلوات و کف زدن توأمان تشویقش کرد.
محمد تازه رفت سر قصیده ی اصلی اش با صدایی پر و بم که آدم را تحریک میکرد تأکیدات کلامی اش را با تکان های دستش در هوا دنبال کند و انگار نه انگار که تعدادی از آدم های جلسه - مثل خودم عربی درست و حسابی نمی فهمیدند همه مبهوت تسلط بر شعر خوانی و صدای گرم این جوان کویتی شده بودند تا آخر شعرش حسابی تشویقش کنند که کردند.
***
دکتر آذرشب توضیحاتی درباره ی تأثیر و تأثر انقلاب اسلامی ایران و شعر عربی داد و برای مثال از نزار قبانی شعری خواند وقتی که شاه به مصر فرار کرده بود
ظهر اللوز في حدائق شيراز انهى المعذبون صیاما... باغهای بادام شیراز شکوفه دادند و زندانیان روزه هایشان را افطار کردند.....
شعر قبانی که تمام شد از جرج زکی الحاج که مسیحی بود دعوت کرد برای شعر خوانی جرج از جایش بلند شد و گفت: «سماحة القائد انا مسيحى من لبنان من بلد المقاومة والعزة، لكنني تربيت من صغرى على حب آل البيت.
یک مسیحی لبنانی که از کودکی با محبت اهل بیت بزرگ شده با ریش پرفسوری و کراوات زرشکی خالدار در بیت رهبری شعرش را خواند. آقا بعد از تمام شدن شعر جرج گفتند: «لكن بعض العمائم اسود و جمع عرب ها خندیدند پرس وجو کردم و فهمیدم یک جای شعر او از روحانی هایی که همه عمامه ی سفید دارند چیزی گفته و آقا هم گفته اند: «البته بعضی عمامه ها هم سیاه هستند!
عبد الامير العلی از عربستان هم شعر خواند و قبل از شعرش گفت: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى السلام عليك ايتها الامام بعدد الاهات المكبوتة في وطنهم. بعد از شعر عبدالامیر جوانی از جایش بلند شد و با صدایی خاص شعری کوتاه خواند و قبل از اینکه مجری به او هم احسنت بگوید برای تمام کردن خودش شعر را تمام کرد و نشست.
بعد از او خانمی از یمن شعر خواند به اسم نادية مرعى مرعی شعر سپید خواند .البته عباس حزباوی دعوت شد به خواندن و شعری درباره ی قدس خواند بعد از شعر خوانی او رهبر انقلاب به عربی از او پرسیدند: ابوذیه ای دارد برای خواندن یا نه. حزباوی جواب نفی داد و نشست. دکتر آذرشب به جمع توضیح داد ابوذیه شعری محلی است. بین مردم عراق و خوزستانی های خودمان یک نفر از پشت حزباوی بلند شد و خواست شعر بخواند که آقا به مجری گفتند: «معرفی کنید از کجا هستند. شاعری که ایستاده بود خودش پشت میکروفون گفت: «انا خادمكم قاسم رشيدي من مدينة خرمشهر و بعد ابوذیه ای خواند برای جمع که مورد توجه جمع عرب ها قرار گرفت و تشویق شد.
دکتر آذرشب توضیح داد رهبر انقلاب در زندان شاه از هم سلولی های خوزستانی شان ابوذیه را یاد گرفته اند بعد اشاره کرد وقت تمام شده ولی اجازه گرفت که دقیقتین به علی عباس اجازه بدهند برای شعر خوانی علی عباس معروف است به وزیر شعار سید حسن نصر الله و میگویند همان است که قبل از سخنرانی های سید حسن جمعیت را به شور و وجد می آورد با شعرها و دکلمه هایش دو روز پیش در تالار حوزه ی هنری کلافه بود، اینجا ولی بلند شد و با شکفتگی و تواضع گفت: «شاید اشتباهی در جمع شعرای بیداری اسلامی قرار گرفته است ولی قرار گرفتنش در بین عاشقان سيد القائد اشتباهی نیست یادی از رهبران مقاومت اسلامی که نزدیک سالگرد شهادتشان بود کرد و شعرش را خواند.
پشت بند شعر علی عباس احمد حسن حجیری، همان شاعر جوان بحرینی که هفته ی پیش در دیدار جوانان انقلاب منطقه در همین حسینیه شعری خوانده بود از مظلومیت ملت بحرین، بلند شد و شروع کرد به خواندن عاشقانه ای برای رهبر انقلاب و حال خودش هم دگرگون شد و به گریه افتاد شاعر کویتی محمد صالح سرخو آرام دست کشید پشت جوان بحرینی جوان بالاخره مسلط شد و شعرش را تمام کرد. دکتر آذر شب از رهبر انقلاب دعوت کرد برای صحبت کردن از آن طرف هم جوان بحرینی که خیلی منقلب بود را بیرون بردند و بعدتر شنیدم بیرون به او سرم وصل کردند تا حالش بهتر شود.
***
آقا به همه خوشامد گفتند و عذرخواهی کردند که فارسی صحبت می کنند به شعرا توصیه کردند نقش تاریخی خودشان را در این ماجرای بیداری اسلامی ایفا کنند و اصرار کردند که بیداری اسلامی بیداری اسلامی است و هر عنوان دیگری که استفاده می شود اگر غرض ورزانه نباشد ناقص است.
یکی از محورهای صحبت رهبر انقلاب درباره ی محتوا و فرم شعر بود و نقش آن در اتفاقات اخیر یک محور دیگر صحبت هم بحث وحدت اسلامی بود که همراه شد با خاطرات ایشان از ایرانشهر و مؤكداً توصیه کردند که باید جلوی بهانه های تفرقه اعم از قومی و مذهبی و سیاسی را بگیریم و نگذاریم دشمن با استفاده از این بهانه ها شادکام شود.
***
آقا والسلام عليكم و رحمة الله و برکاته را گفته نگفته، علی عباس جلوی صندلی شان نشسته بود به سلام و گرفتن چفیه. آن جوان های الموت گو به آمریکا و اسرائیل هم خودشان را رساندند جلو بقیه هم جمع شدند و با کتاب هایشان سراغ آقا رفتند و رفتارها و اتفاقاتی که در دیدار شعرای وطنی می دهد تکرار می شد.
یک نفر بلند رهبر انقلاب را صدا زد و عمر الفرا را نشان داد که به کمک کسی سرپا ایستاده بود آقا مسیرشان را کامل عوض کردند و برگشتند چند قدم به سمت عمر و بغلش کردند این شاعر سوری را و بوسیدند. شاعر روحانی سنی لبنانی هم خودش را جلو کشید تا دست آقا را ببوسد ولی ایشان صورتش را بوسیدند؛ همین طور جرج مسیحی که کتاب هایش را داد و با رهبر انقلاب گپی زد آقا به او گفتند: «ریشه ی شما مسیحی های لبنان شیعی است.» و جرج هم تلویحاً تأیید کرد با این حرف که بله شیعیان لبنان یک زمانی مجبور بودند برای تقیه خودشان را جور دیگری معرفی کنند.
رهبر انقلاب در میان استقبال شعرای عرب از جمع خارج می شدند که علی عباس گفت: سیدی شاعرات شاعرات» دو شاعره ی لبنانی که دوست داشتند عرض سلامی کنند مثل عمر الفرا مورد توجه آقا قرار گرفتند و ایشان دوباره راه رفته را برگشتند پیش شاعرات بالاخره رهبر انقلاب رفتند و دیدم چند نفری از شعرای عرب مخصوصاً جوان ترها همدیگر را بغل می کنند و به هم تبریک میگ ویند. جرج لپ هایش گل انداخته بود و ردیف دندان های سفیدش تا ته پیدا بود.
***
تا برویم پایین چند تا شیرینی عربی خوردیم که آرزو به دل نمانیم. در طبقه ی پایین حسینیه سفره ای انداخته بودند به شکل یک مستطیل بزرگ که آقا وسط یکی از اضلاع کوچک این مستطیل نشسته بودند، درست همان جا که همیشه می نشینند برای صحبت کردن مهمان ها هم روی همان زیلوها دور سفره نشستند و شیرین پلو با مرغ خوردند و دوغ و سبزی و البته نارنگی و خیار بعضی ها معلوم بود بلد نیستند روی زمین غذا بخورند دارم فکر می کنم اینها از بیت رهبری در کشورشان چه خواهند گفت !
***
از دور دقیقاً نمیفهمم چه کسانی اطراف رهبر انقلاب نشسته اند. فقط عمر الفرا که میز کوچکی جلویش گذاشته اند قابل تشخیص بود برایم. کمی که اطراف آقا شلوغ می شود می فهمم ایشان شامشان را خورده اند و می روم جلو و می شنوم رهبر انقلاب ابراز رضایت می کنند از جلسه و یکی یکی دست اندرکاران اجرای برنامه را اسم می برند و می گویند از ایشان تشکر کنند.
وقتی از روی صندلی بلند می شدند سرخو شاعر کویتی خودش را رساند و دست و روی رهبر انقلاب را بوسید. راستش آن قدر از شعرش حال کرده بودم که من هم صدایش کردم محمد صالح را و رویش را بوسیدم. بالاخره آقا رفتند و جلسه واقعاً تمام شد. بچه های اجرائی مراسم تازه نشستند سر سفره تا غذا بخورند. غذا از دهان افتاده بود ولی غذا خوردن این بچه ها اشتهای ما را هم تحریک کرد!
على عباس ایستاده بود کنار سفره و حسابی سرخوش بود!
جلو رفتیم و از چفیه ای که گردنش بود پرسیدیم. گفت: «ده سال قبل هم آمده بودم دیدار سیدنا القائد. در آن دیدار دوست من پیش دستی کرد و چفیه را گرفت امشب وقتی آقا وارد جلسه شدند با خودم گفتم چفیه را میگیرم آخر جلسه هم وقتی ایشان گفت والسلام عليكم و رحمة الله و.... هنوز برکاته را نگفته من جلوی ایشان بودم. دستشان را بوسیدم و کتاب شعرم درباره ی عماد مغنیه را تقدیم کردم و از ایشان تقاضای دعا کردم و البته چفیه این یک خوشحالی بزرگ و برکت عظیم است. سی سال پیش امام خمینی (قدس سره) گفتند وجود آقای خامنه ای خورشیدی است که نورافشانی میکند. آن موقع کسی به این حرف توجه نکرد ولی امروز معنی آن حرف را میفهمیم و دعا میکنیم از این نور بهره مند باشیم.
پرسیدیم: رؤسای جمهورمان آمدند لبنان و استقبال کردید. دوست دارید یک روز از آقا استقبال کنید در آنجا؟
کمی نگاهمان کرد و گفت: اگر سید القائد اراده کند به لبنان لبنان را روی دستهایمان بلند میکنیم و میآوریم اینجا؛ ایشان اصلاً احتیاج نیست تشریف بیاورند لبنان ما لبنان را می آوریم اینجا فقط کافی است. ایشان چیزی بخواهد تا دریایی از لبنان به غلیان و جوشش بیفتد. استقبال ما از رؤسای جمهور شما هم استقبال از یک نماینده ی انقلاب سلامی بود. اگر هم الان آنها از خط انقلاب خارج بشوند یا عدول کنند ما کاری به آن ها نخواهیم داشت. ما تحمل نمی کنیم کسی سیدناالقائد را ناراحت کند ولو به اندازه یک پلک به هم زدن...».
علی عباس رفت و حسینیه خلوت شده بود و ماهم میرفتیم.
نزدیک نصفه شب بود و همه خوشحال بودند. آن روحانی وطنی مشاور برنامه هم با روحانی سنی لبنانی که شعر خوانده بود گرم گرفته بودند و همین طور که دنبال کفشهایشان می گشتند، گپ می زدند. به نظر می رسید اینجا نقطه ی اتمام برنامه نیست، نقطه ی شروع یک جریان است!
برگرفته از صفحات 225 الی 237 کتاب