مهدی موعود (عج)
کد محصول (447111)
در این کتاب ، صحبت از شخصیتی والاست که از اولین و آخرین،منحصر است و دارای ویژگی هایی است که خداوند او را به آن امتیاز داده است؛آن آقایی که علاوه بر جهات ولایت تکوینی و خلافت الهی، دارای سلطنت حق و حکومت مطلق بر کره ی خاک خواهد شد.
اطلاعات بیشتر
در این کتاب ، صحبت از شخصیتی والاست که از اولین و آخرین،منحصر است و دارای ویژگی هایی است که خداوند او را به آن امتیاز داده است؛آن آقایی که علاوه بر جهات ولایت تکوینی و خلافت الهی، دارای سلطنت حق و حکومت مطلق بر کره ی خاک خواهد شد و دولتی جهانگیر تشکیل می دهد که در آن، جز صدق و راستی،صفا و صمییمیت،گذشت و فداکاری، دوستی و احسان،وجود ندارد؛شخصیتی والاگهر که همه ی آشوب ها و فتنه ها، نیرنگها و خود خواهیها را محو می فرماید و به عنوان (مصلح جهانی)از اول آفرینش بشر،موعود آسمانی بوده و همه ی پیغمبران،امت خود را به مقدم شریفش مژده داده اند.
آنچه در این کتاب می خوانید:
زمان ظهور آن حضرت از برکات خاصی برخوردار است و به فرموده شهید بزرگوار ما :(این قطعه از زمان را به این ویژگیها اختصاص داده است)که به بعضی از آنها اشاره می شود.از برکات ظهور امام مهدی علیه السلام این است که:مفاسد اخلاقی از بشر برداشته می شود؛چون عقول رشد می کند و به مضمون فرمایش حضرت باقر علیه السلام:(هنگامی که قا قائم ما ظاهر می شود،خداوند دست لطفش را بر سر بندگانش می گذارد (نظر رحمت خاصی به بندگان می فرماید)و عقلهایشان کامل می گردد.) در نتیجه وقتی فنای دنیا را پیش چشم داشت و بقای آخرت را متوجه بود،وقتی موهوم بودن و اعتباری بودن تجملات و شهوات دنیوی را فهمید و حقیقت داشتن آخرت را باور کرد،کجا به این زرق و برقها دل می افکند؟لذا به برکت ظهور آن حضرت که خداوند عقلها را کامل می گرداند مفاسد اخلاقی به خودی خود ریشه کن می شود،از حقد و حسد ها،کینه و عداوتها دیگر خبری نیست؛اخوت اسلامی و برادریی ایمانی،جای دشمنیهای بی جا را می گیرد و همکاری و صمیمیت،فداکاری و محبت،جای درگیریهای واهی را.(صفحه 20)
رواج فساد در آخرالزمان
در بخش دیگر این کتاب از بعضی از علایم اخرالزمان که هنگام غیبیت کبری واقع می شود،خبر می دهد؛از رواج فحشا و فساد در زمین؛از میگساری اشکار و رباخواری رسمی و مطالبی که برای پیشینیان از عجایب و باور نکردنی بوده است،اما برای کسانی که در این دوره زندگی می کنند،امری عادی به شمار می رود.(صفحه 16)
بیست سال سفر مکه به شوق دیدار مهدی علیه السلام
پس از آنکه غیبت کبری شد،ابراهیم،یا علی بن مهزیار بیست سال از خودش سلب آسایش کرد و همه ساله مکه مشرف می شد.از نخستین افرادی بود که به مکه می آمد و از آخرین افرادی بود که از مکه خارج می شد؛چون می دانست که ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هر ساله در مراسم حج مخصوصا در موقف عرفات،حضور خواهدداشت.تمام شوقش در این بیست سال دیدار آن حضرت بود.کوشش بسیار نمود، تضرع زیاد کرد،به درگاه خدا نالید،پس از بیست سال،شبی در خواب به او گفتند امسال به حج برو که به مقصد خودت می رسی.
بیدار شد و وسایل سفر را آماده کرد.به کوفه رفت و از آنجا راهی مدینه و سپس مکه گردید.شبی قبل از تاریک شدن هوا در حال طواف،جوان زیبایی را دید که نور عبادت از پیشانی اش آشکار است و دو حله سفید پوشیده است،به ابن مهزیار رسید و با هم مصافحه کردند.از ابن مهزیار پرسید:اهل کجایی؟
گفت:اهواز
پرسید:از ابن خضیب چه خبری داری؟
ابن مهزیار گفت:فوت شده.
او سه مرتبه فرمود:(رحمت خداوند بر او باد!چه شبهایی که بر می خواست و رو به درگاه خدا می اورد،رحمت خدا بر او باد.!)
آنگاه پرسید: از ابن مهزیار چه خبر داری؟
گفت:من هستم
فرمود:تویی؟
ابن مهزیار گفت: آری
فرمود:امانتی که از ابا محمدحسن العسکری علیه السلام باقی مانده کو؟
انگشتری که به ارث به رسیده بود به آن بزرگوار داد،او آن را بوسید و گریه کرد.آن وقت فرمود:
(رستگار شدی!به چه قصد آمدی؟)
ابن مهزیار گفت:بیست سال است به امید دیدار امام محجوب (در حجاب غیبت) می آیم.
او فرمود:امام که محجوب نیست،شما محجوب هستید،اعمال بد شما باعث شده که از او محجوب شوید.
آن وقت فرمود:به من اذن داده شده که تو را خدمت امام برسانم.امشب وقتی که ستارگان کاملا روشن شدند،نزد کوه صفا بیا تا تو را خدمت آن حضرت ببرم.
گوید:آن جوان،سر موعد آمد،همراه آن بزرگوار به راه افتادیم.مداری از پستی و بلندیها گذشتیم.فرمود:وقت سحر و موقع نماز شب است.دونفری ایستادیم و نماز شب خواندیم،باز حرکت کردیم،طلیعه ی فجر طالع گردید،فرمود،پیاده شو،نماز صبح را اول وقت بخوانیم.
سپس حرکت کردیم و به یک وادی رسیدیم که نور از دور ساطع بود و بوی مشک و عطر به مشام می رسید.وسط وادی،خیمه ای بر پا بود که از آن نور به آسمان بر می خاست،این جا که رسیدیم فرمود:پیاده شو و مرکبت را رها کن،این جا وادی امن است.
مقداری که نزدیک شدیم،فرمود:این جا بایست تا برایت اذن دخول بگیرم.رفت و برگشت و گفت:موفق به هر خیری شدی.
دامن خیمه را بالا زدند،نور چهره ی مبارکش چشمم را خیره کرد.نزدیک بود مدهوش شوم.عرض ادب و ارادت کردم.حضرت احوال شیعیان عراق را پرسید و فرمود: من در گوشه و کنار که آبادی و رفت و آمد مردم نباشد زندگی می کنم.
همیان زر را تقدیم امام علیه السلام می کند. می فرماید:ما را احتیاجی نیست،خودت بردار که به آن نیاز پیدا می کنی و همین طور هم شد.(صفحه 77)