قصه های پندآموز مثنوی معنوی
کد محصول (447483)
کتاب قصه های پندآموز مثنوی معنوی به قلم مهدی علمی دانشوری
اطلاعات بیشتر
قصه های پندآموز مثنوی معنوی کتابی با 37 قصه برای گروه سنی نوجوان برگرفته از کتاب مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی که زینب علیزاده لوشابی آن را بازنویسی کرده است. ناشر کتاب آورده است : متون کهن فارسی پر است از داستان ها و حکایت های جذاب و زیبا . قصه هایی ساخته و پرداخته ذهن پویا و خلاق نویسندگانی که سرد و گرم روزگار را چشیده و حاصل اندیشه ها و اندوخته های خود را در قالبی زیبا و پندآموز به مخاطب ارائه می دهند.کتاب هایی که در هر ورق آن , پندها حکمت هایی نهفته است که هر کدام آن می تواند, چراغی فراروی ما در زندگی باشد. در این دریای بیکران , کتاب مثنوی معنوی ارزش و جایگاه ویژه ای دارد.کتابی که کردارهای زشت و و زیبای انسانی را نمایش می دهد و و در این رهگذر آن که بد است به کیفر اعمالش می رسد و آنکه خوب است , مزد نیکی هایش را می گیرد.
در این میان کودکان به دلیل ذهن خلاق و خیال پردازی که دارند از این قصه ها لذت برده و به خوبی از شخصیت های داستان هایش الگوبرداری می کنند .
برخی از مطالب عبارتند از :
کشتی بان و مرد مغرور
گرگ بی ادب
مردی که که شیطان او را برای نماز بیدار کرد
دلقک زیرک و حرف حق
دوستی موش و قورباغه
خر برفت و خر برفت
پول نمی دهم اما گریه می کنم
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
حاکم که حوصله اش سر رفته بود گفت: ای شیطان و ای دشمن همه انسان ها به من بگو چرا من را از خواب بیدار کردی ؟ تو هیچ وقت کسی را برای نماز بیدار نمی کنی مرد سیاه پوش گفت باشدحالا که م یخواهی دلیل واقعی را بشنوی گوش کن من تو را برای نماز بیدار کرده ام چون می دانیم که تو به نماز اهمیت می دهی و اگر نمازت قضا شود ناراحت می شوی و از ناراحتی آه می کشی. ثواب و ارزش آن ناراحتی در نزد خدا خیلی زیاد است چون از روی پاکی دل و صداقت است ..من تو را بیدار کردم که برای قضا شدن نمازت ناراحت نشوی. حالا به این داستان گوش کن .« روزی پیغمبر داشت در مسجدنماز می خواند. فردی که می خواست نمازش را اول وقت و با پیامبر بخواند وارد مسجد شد .اما دیر رسیده بود و و دید همه مردم دارند از مسجد بر می گردند .یک نفر به او گفت: نماز تمام شده است.آن مرد از شدت ناراحتی آه کشید. یکی از مسلمانان گفت:این آه و ناراحتی تو آنقدر ثواب داردکه من حاضرم ثواب نمازم را به تو بدهم;در عوض تو ثواب آن آهی را که از ته دل کشیدی به من بدهی. همان شب مرد خواب دیدکه کسی به او گفت: به خاطر ارزش آن آه و ناراحتی تو, خدا نماز همه کسانی را که در مسجد بودند قبول کرد.» مرد سیاه پوش نفسی تازه کرد و گفت ...
(کتاب قصه های پندآموز مثنوی معنوی / صفحه 72 )