شهرزاد و پادشاه

پادشاهی بود به اسم«شهریار»همسر شهریار رفتار بدی داشت و سرانجام او را رها کرد و رفت.برای همین پادشاه از تمام زن ها بدش می آمد.از آن به بعد،او با هر دختری ازدواج می کرد،بعد از ازدواج دستور می داد او را بکشند.تا اینکه دختری به اسم «شهرزاد» داوطلب شد تا با پادشاه ازدواج کند.او با این کارش می خواست پادشاه را درمان کند تا به این وسیله جان دختران شهرش را نجات بدهد.او«قصه گویی» را برای درمان پادشاه انتخاب کرد.بله،قصه!

شهرزاد قصه هایی برای پادشاه تعریف می کرد که پندهای آموزنده ای را در دل خود داشتند و درس های خوبی به پادشاه می دادند.به این ترتیب شهرزاد هزار و یک شب برای پادشاه قصه گفت.در پایان پادشاه که آرام شده بود،تصمیم گرفت دیگر دختران کشورش را از بین نبرد.

قصه های شهرزاد در بسیاری از کشور ها مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.این قصه ها به روش قصه در قصه است.

در این کتاب بخشی از قصه های هزار و یک شب به زبانی ساده بازنویسی شده اند.لازم به یادآوری است قسمت هایی از حکایت ها که برای مخاطبان کودک مناسب نبوده اند،تغییر داده شده اند.

این کتاب دارای 27 قصه می باشد.قصه هایی مانند ماهی گیر و دیو خمره،پادشاه و پسرش،ماهی های عجیب،سفر به صنعا،راه نجات،سفر به جزیره،فرار،گنجی ارزشمند،ساخت حمام،مرد فقیر و ...

تمام قصه های این کتاب مصور رنگی هستند.

در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:

ماهی گیر این ماجرا ها را برای دیو که داخل خمره بود،تعریف کرد.وقتی حرف هایش تمام شد.گفت:«خوب دقت کن!حکیم به پادشاه خیلی خوبی کرد و جان او را نجات داد؛اما پادشاه می خواست او را بکشد،برای همین حکیم مجبور شد،نقشه ای بکشد تا پادشاه را بکشد و جان خودش را نجات بدهد.من هم به تو خیلی خوبی کرده ام؛اما تو می خواستی من را از بین ببری.اگر تو نمی خواستی من را نابود کنی،الان آزاد و شاد داشتی،برای خودت زندگی می کردی.حالا من تو را به دریا می اندازم و خودم با خیال راحت می روم دنبال کارهایم.»

برگرفته از صفحه 50 کتاب