کاش برگردی
کد محصول (448711)
کتاب"کاش برگردی" شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید
اطلاعات بیشتر
نویسنده این کتاب که قبلا با کتاب «یادت باشد» نگاهی عاشقانه به زندگی مدافعان حرم داشته است، این بار در کتاب «کاش برگردی» در نگاهی تازه، داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را از زبان مادر شهید به روایت می نشیند و در صفحات مختلف نکات تربیتی یک زندگی ساده را با روایتی داستانی و جذاب تقدیم خوانندگان می کند.
کتاب "یادت باشد" پنجره ای عاشقانه بود برای از خود گذشتن، و کتاب "کاش برگردی" پنجره ای مادرانه است برای از کجا آمدن. "کاش برگردی" روایت تربیت حمیدها و زکریاهای عصر ماست.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
بعضی از روزها هم دفترچه یادداشت های یادگاری آن مأموریت را ورق می زد و خاطراتش را برایمان تعریف می کرد. بین یادداشت ها یکی را بیشتر از بقیه دوست داشت ؛یادداشت همرزمش روح الله طالبی. وقتی از زکریا پرسیدم این روح الله بچهکجاست؟ کجا آشنا شدی باهاش؟ ذکریاگفت: روحالله مثل داداشمه. بچه مرند تبریزه. سازمان رزم عملیات مبارزه با پژاک همیشه با هم بودیم .روز آخر موقعی که داشتیم بعد از چهل روز از هم خداحافظی میکردیم ،خیلی سختمون بود. بغل هم گریه کردیم .با هم عهد بستیم و به هم گفتیم اینجا که شهادت قسمت ما نشد؛ انشاالله اگه اهل بیت ما رو لایق بدونن هر دو نفر باهم بریم مدافع حرمشون بشیم و خودشون رزق شهادت ما را امضا کنند. حالا روح الله پشت گوشی به زکریا خبر داد که می خواهد برای دفاع از حرم حضرت زینب علیها السلام به سوریه برود و از زکریا میخواست هر جور شده خودش را برساند. تماس روح الله چیزی شبیه دمیدن به آتش زیر خاکستر بود که رشتههای مارا پنبه کرد ؛آتشی که زکریا را برای رفتن بی قرار کرد و دوباره بحث سوریه شروع شد .تلفن را که قطع کرد، با ناراحتی گفت: شماها دارین منو از یک ثواب بزرگ دور می کنید. وظیفه من الان یه چیز دیگه است. همین که شما به نمایندگی از خانواده ما میرید عروسی کافیه دیگه. بزارید من برم به کار اعزام برسم. کربلایی گفت :اگه عروسی نباشی ناراحتی پیش میاد. انشاالله سری بعد خودمون راهی ات می کنیم. اعزام سوریه حالا حالا ها ادامه داره ،این سری نشد، سری بعد .هرطور بود زکریا را راضی کردیم تا با ما به روستا بیاید. در تمام آن ساعتهایی که آنجا بودیم با چشم می دیدم که آرام و قرار ندارد .شبیه کسی بود که کشتی هایش غرق؛ شده باشد حتی بعد از شام عروسی قصد داشت تنهایی به خانه برگردد، ولی فقط به احترام حرف پدرش ماندگار شد.
برگرفته از صفحه 165 و 166