ترکش ولگرد
کد محصول (448811)
کتاب"ترکش های ولگرد" به قلم داوود امیریان
اطلاعات بیشتر
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
درهمین افکار بودم که رسیدیم به خط مقدم .یک هو خمپاره ی پدر نامردی درست پشت سرم ترکید. دو نفری که چپ و راستم بودند، آخ گفتند و روی زمین غلتیدند .لحظهای بعد، من هم احساس کردم که مایعی خنک، کمر و کپل هایم را خیس میکند. شنیده بودم که خون گرم است و آدم اول که مجروح میشود چون داغ است، درد را متوجه نمیشود. داشتم پیش خودم حساب می کردم که مجروح شده ام و الان است که درد بی پدر خفتم را بگیرد و من برای اینکه روحیه دیگران خراب نشود، باید تحمل کنم و دست و لبانم را گاز بگیرم و درد را خفه کنم و...
در این احوالات، فرمانده مان زد به شانهام و زیر گوشم گفت:« چی شده اخوی، خیلی ترسیدی؟»
لبخند زنان برگشتم و گفتم:« نه حاجی، درد که چیزی نیست ازش بترسم !»پوزخند زنان سر تکان داد و گفت :«کدام درد؟ چرا خودت را خیس کردی؟» و با حرکت چشم به پشتم اشاره کرد. ناغافل برگشتم و دیدم که خبری از مجروحیت و خون نیست، اما روی باسن شریف، لکه بزرگی شکل گرفته و از خشتکم آب چکه می کند .من همان طور با پاهای باز،ایستاده بودم و بچهها هروکر کنان از کنارم رد می شدند و هرکدام تکه ای بارم میکردند:
_بنازم به این دل و جرأتً!
_لامصب چشم به راه انداخته!
_اخوی، مراقب باش دشمن را سیل نبره !
فهمیدم که چه اتفاقی افتاده .به سرعت کوله پشتی ام را باز کردم. حدسم درست بود .ترکش پدر نامردی کوله و بطریهای آب را دریده بود و براه افتاده بود و از کمرم رفته بود توی خشتکم .مانده بودم که در پاسخ متلک ها و مزه هایی که بچه ها می پراندند، چه بگویم و این لکه ننگ را چطور پاک کنم.
برگرفته از صفحه 12 و 13 کتاب