خمپاره های فاسد
کد محصول (448813)
کتاب"خمپاره های فاسد" به قلم داوود امیریان
اطلاعات بیشتر
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
آستین بالا میزند و تصمیم میگیرد دیگر مزاحم خواب و آسایش علی مراد و دوستانش نشود و خودش به تنهایی خمپاره های فاسد را از بین ببرد! بسم الله می گوید و پشت سر هم خمپاره های زمانی را شلیک میکند! خمپارهها صفیر کشان شلیک و دور می شوند و ابراهیم با خوشحالی می گوید:« شرتون کم، مال بد بیخ ریش صاحبش!»
علیمراد و دوستانش در خواب نازنین و شیرین هستند که با صدای شلیک خمپاره ها از خواب میپرند. اول به هم نگاه می کنند. علی مراد میپرسد:« چه خبرشده ؟»نفر اول با چشمان پف کرده می گوید:« انگار دارند خمپاره شلیک میکنند!»
علیمراد افراد را از نگاه می گذراند و در همان حال در دلش آنها را میشمارد.
-ما که همگی اینجایم!
نفر سوم می پرسد:« پس کار کیه؟»
علیمراد ناگهان به خود می آید. وحشت زده می چرخد به طرفی که باید ابراهیم خوابیده باشد، اما جا تر است و از بچه خبری نیست! و علی مراد جیغ بنفش میکشد.
-ای وای، خونه ات خراب؛ کار ابراهیمه!
پابرهنه بیرون می دود و دوستانش هم پشت سرش روانه میشوند. هروله کنان به کنار قبضه های خمپاره میرسند. علیمراد خندهای میکند که ترجمه نوعی گریه است و بعد راستی راستی به گریه میافتد، اما همان لحظه بی سیم به کار میافتد، علیمراد که حدس میزند فرمانده از شیرین کاری ابراهیم خبردار شده و تماس گرفته تا خبر خوش اخراج شان را بدهد ،گوشی را به گوشش می چسباند .
-در خدمتم.
فرمانده با شور و خوشحالی نعره می زند:« الله اکبر، دستمریزاد شیرین کاشتید .همشون تار و مار شدند. شما از کجا فهمیدید؟!
برگرفته از صفحه 47 و 49 کتاب