چشمان یعقوب
چشمان یعقوب
کد محصول (448887)
کتاب"چشمان یعقوب" شهید رضا کارگربرزی به قلم شهلا پناهی
اطلاعات بیشتر
واقعاً قصه شهادت رضا برام باور کردنی نیست. من رو ببخشید که ناراحتتون کردم. مدتها داغون بودم. نمی تونستم تصور کنم بدون رضا باید چطوری پیش برم. بعد از رفتنش، یه بار به یکی از محله هایی که با هم ماموریت رفته بودیم، اعزام شدم. اونقدر بیقرار بودم و به هم ریختم که به بچه ها گفتم : «من برمیگردم، نمیتونم اینجا کار کنم.» ما روزای خیلی خوبی رو کنار هم داشتیم. حتی صمیمی تر از دو تا برادر بودیم. پیش میومد که توی ماموریتهای طولانی، چندین شبانه روز همراه همدیگه بودیم. سرمون رو روی یه بالشت میذاشتیم. توی سختیا به هم کمک میکردیم. با همه مشغله ای که داشتیم، برای کمک به تغییر روحیه مون، با هم کل کل می کردیم. انگار کنار هم کامل بودیم. یه دفعه با یه خبر بهت میگن همه چی تموم شد، دیگه رضا نیست. درسته که شهادت نهایت عاقبتبخیری و آرزوی هر کدوم از ماست، این یه دفعه رفتن خیلی ماها رو داغون میکنه. برای من همیشه فقط رضا کارگربرزی آقارضاست.
برگرفته از صفحه 68 و 69 کتاب