دیدار پس از غروب
کد محصول (448889)
کتاب"دیدار پس از غروب" شهید مهدی نوروزی به روایت مریم عظیمی همسر شهید
اطلاعات بیشتر
توی معراج حال خیلی بدی داشتم.پاهایم می لرزید.قلبم تیر می کشید.تپش قلب بدی داشتم.نگرانی شدیدی داشتم.از دور که آمبولانس را دیدم،دویدم.اولین کسی بودم که به در آمبولاس رسیدم.جمعیت موج می زد.دست خودم نبود.دنبال تابوت می گشتم.تابوت آقامهدی را که در معراج گذاشتند از پایین پایش شروع کردم به بوسیدن.دوست داشتم با همان لباس های رزمش ببینمش،ولی کفن شده بود.نمی دانستم کجایش تیر خورده.صورت سالمش را که دیدم،خیالم راحت شد.می بوسیدمش و اشک می ریختم.حواسم به هیچ چیز نبود.برادرش جلو آمد و آهسته گفت:«این طوری که می کنی،شهید راضی نیست.»خودم را جمع و جور کردم و بلند شدم.بعد از نماز مغرب و عشا یکی از دوستانش نحوه ی شهادت اقا مهدی را تعریف کرد.حالم خیلی بدتر شد.آقا مهدی زرنگ بود.در هر زمانی که وقت دعا بود،برای شهادتش دعا می کرد.
برگرفته از صفحه 102 کتاب