سبد خرید شما خالی است

خاطرات شیطان

کد محصول (466648)

(5)

کتاب"خاطرات شیطان"

به قلم غلامرضا حیدری ابهری

زمان باقی مانده
90,000 تومان
81,000 تومان

اطلاعات بیشتر

شیطان برای فریب ما آدم ها شگردهای زیادی دارد.هرچه ما با این شگردها بیشتر آشنا شویم،کمتر در دام شیطان خواهیم افتاد.در قرآن کریم و سخنان اهل بیت (ع) به مهم ترین شگردهای شیطانی اشاره شده است.کتاب«خاطرات شیطان»با الهام از متون دینی،به بیان بخشی از این نیرنگ ها و فریب کاری های ابلیس پرداخته است.
این اثر حاصل تلاش آقای غلامرضا حیدری ابهری است که دوستی دیرینه ای با شیطان دارد و خودش بارها و بارها گول آن موجود حقه باز را خورده است .

در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:

امروز مژگان میخواست حال مادربزرگش را بپرسد؛ اما نپرسید. اگر گفتید چرا؟ چون من نگذاشتم. قاه! قاه! قاه!
بله ،من نگذاشتم. به همین راحتی. یعنی خیلی بامزه مژگان را گول زدم که به مادربزرگش تلفن نکند. قاه! قاه! قاه!
الان ماجرا را برایتان توضیح می دهم.
مادربزرگ مژگان دو روز بود که سرما خورده بود. صبح که مژگان از خواب بیدار شد، توی دلش گفت: «چه خوب است که الان به مادربزرگ تلفن کنم و حالش را بپرسم.» وقتی به طرف تلفن رفت، من هم دست به کار شدم. با زبان چرب و نرمم گولش زدم و به او گفتم : «مژگان خانم! دختر گلم! ولکن بابا! میخواهی به مادربزرگ زنگ بزنی؟ الان خیلی زود است.» مژگان  هم گول خورد  و به مادربزرگش تلفن نکرد. نزدیکی‌های ظهر با خودش گفت: «الان دیگر وقت خوبی است. بروم و به مادربزرگم تلفن کنم و حال او را بپرسم.» من دوباره سر راهش سبز شدم و سرشیر مالیدم.  «مژگان خانم! کجا می‌روی؟ هنوز ظهر نشده است. هنوز زود است به مادربزرگ تلفن کنی. چقدر عجله داری تو. لعنت بر شیطان.»
قاه! قاه! قاه!
باورتان می‌شود؟ من برای گول زدن مژگان، بر خودم لعنت فرستادم. قاه! قاه! قاه! تعجب نکنید. من برای گل زدن شما هر کاری لازم باشد، می کنم. قاه! قاه! قاه!
این دفعه هم مژگان گول خورد و سراغ تلفن نرفت. بعد از ناهار هم سرش به کامپیوتر گم شد و تا عصر به یاد مادر بزرگش نیفتاد. ساعت شش عصر با خودش گفت: «الان دیگر وقتش است. بروم و به مادربزرگم زنگ بزنم و حالش را بپرسم.» سریع به طرف تلفن رفت و گوشی را برداشت. هرچه هم گفتم: «مژگان خانم ول کن»، به حرفم گوش نکرد. شماره ی مادربزرگ را گرفت تا با او  احوالپرسی کند. قاه! قاه! قاه! اما موفق نشد تا با مادربزرگش حرف بزند. قاه! قاه! قاه!
حالا بگویید چرا؟ زیرا تلفن مادربزرگ اشغال بود. قاه! قاه! قاه!
مژگان با خودش گفت: «پس بماند وقتی بابا آمد زنگ می‌زنم.» قاه! قاه! قاه
 من از کارهای شما آدم ها همه اش خنده‌ام می‌گيرد. ببخشید که تند تند به کارهای شما می‌خندم. مگر مرض دارید که کارهای خوب را عقب می‌اندازید؟ قاه! قاه! قاه!
دو ساعت بعد بابای مژگان آمد؛ اما مژگان باز هم نتوانست حال مادربزرگش را بپرسد، چون پای تلویزیون نشست و همه چیز را فراموش کرد. بعد از دیدن سریال دل خواهش هم به اتاقش رفت و گرفت خوابید. قاه! قاه! قاه!
امروز نگذاشتم مژگان به مادربزرگش تلفن کند. امیدوارم فردا هم بتوانم گولش بزنم. قاه! قاه! قاه!
 برای فردا باید نقشه جدید بکشم. نقشه ی  «حالا زود است» که برای امروز خیلی عالی بود. قاه! قاه! قاه!


برگرفته از صفحه 25 تا 28 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
شابک
978-964-2202-843-6
شناسه ملی
7504629
تعداد صفحات
84 صفحه
موضوع
خاطرات شیطان
نویسنده
غلامرضا حیدری ابهری
انتشارات
انتشارات جمال
سایز
رقعی
نوع صحافی
صحافی با چسب گرم

دیدگاه ها (0)