بابا فوفو
کد محصول (517601)
کتاب "بابا فوفو" به قلم معصومه میرابوطالبی
اطلاعات بیشتر
کتاب بابافوفو با هدف حفاظت و حراست از زمین، این سیاره آبی و سرمایه جهانی نوشته شده است و با شرح قصه ای آموزنده وپرفراز و فرود، مخاطب را به اندیشه و تفکر وادار می کند.
این کتاب ماجرای سحر و مادرش و سفر دور و دراز و ماجراجویانه آنها را به سرزمین گلیم گوشها روایت می کند.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
فهمیدم! پس آن صدای رعد توی سرزمین گلیم گوش ها، به خاطر همین جریان آب کثیف بود. لابد فوفوی این گلیم گوش ها هم رفته بود مشکل پسماند این کارخانه را حل کند که مدتی بود به گلیم گوش هایش سر نزده بود. اما چطور می خواست این مشکل را حل کند؟ کارخانه ای به این بزرگی، حتماً آدم های قدرتمند و زورگویی داشت و دیگر مسئله رها کردن زباله در محیط زیست و سروصدا کردن چند تا مکانیک نبود. اینجا بود که باید بابای من باشد و وارد عمل شود. کاش بابا اینجا بود! حتماً همان طور که کمک کرده بود قاچاقچی حیوانات را بگیرند، به فوفوی این گلیم گوش ها هم کمک می کرد.
صدایی از پشت درخت ها شنیدم. مثل صدای یک قایق موتوری بود؛ آدم ها. نباید خطر می کردم و خودم را نشان می دادم. معلوم نبود چطور آدم هایی باشند و اگر راه ورود به سرزمین گلیم گوش ها را پیدا کنند، چه بلایی سر آن ها بیاورند. نیم خیز شدم و بین درخت ها پنهان شدم سفیدی قایق را زیر نور ماه تشخیص دادم. قایق جنگل های حرا را دور زد و دورتر ایستاد دو تا سایه در قایق این طرف و آن طرف می رفتند و بعد چیزی را چپه کردند توی دریا و مایعی را از توی یک سری بشکه توی دریا ریختند صدای قلب قلب جریان مایعی که در دریا ریخته می شد به گوش می رسید. بعد یکیشان به دیگری گفت که دیر شده و ممکن است گشت ساحلی پیدایش بشود بشکه ها را توی قایق جابه جا کردند و صدای موتور قایقشان بلند شد.
دور شدن قایق را نگاه می کردم که حس کردم پاهایم خیس شدند. نه اینکه قبل از آن خشک باشند ولی یک دفعه احساس کردم پاهایم توی آب است...
برگرفته از صفحه 79 کتاب