آب نبات پسته ای
کد محصول (447310)
کتاب"آب نبات پسته ای"به قلم مهرداد صدقی
اطلاعات بیشتر
آب نبات پسته ای نوشته مهرداد صدقی داستان طنز گونه ای است که به ادامه زندگی محسن پسر بچه ی بجنوردی در کتاب"آبنبات هل دار" می پردازد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
نزدیک خانه که رسیدم حسابی خسته و گرسنه شده بودم.به خاطر بوی کبابی که در کوچه پیچیده بود،دیگر حتی سلول های قوزک پایم هم داشتند هورمون های چشایی ترشح می کردند.وارد خانه که شدم،دیدم ناهار قروتو داریم و بوی کباب از خانه ی همسایه می آید.به عنوان اعتراض گفتم:«اوووه،مغز آدم برای حل کردن مسئله های ریاضی به کباب احتیاج داره نه قروتو...!آدم قروتو که مخوره مغزش دیگه بیشتر از چار عمل اصلی نمِکشه.»
مامان دعوا کرد که دیگر ناشکری نکنم و خیلی ها در اتیوپی همین غذا راهم ندارند.بی بی هم گفت:«ما قروتو مخوردیم چندتابچه یم زاییدیم؛یعنی این درسات از زاییدن بچه یَم سخت تره؟»
_بی بی جان،پس چی که سخت تره!اگه این طوری بود که به جای اینشتین،اسم اعظم خانم که شیش هفت تا بچه داره رٍ تو کتابا مِنوشتن.تازه،خودتان ببینین چرا دوروبر ما این همه مادر و مادربزرگ و زن حامله هست؛ولی یک دانه ریاضی دان و فیزیک دان نیست.
_برای اینکه اگه یک بار مزاییدی،مدیدی چطور همه فرمول مرمولا از کله ت مپره.
با شنیدن این حرف ها به فکر فرو رفتم.البته نه به حرف آنها؛بلکه داشتم فکر می کردم یا بروم به همسایه بگویم چون امتحان دارم،بوی کبابشان را کم کنندتا مزاحم درس خواندنم نشود یا اینکه الکی بگویم امروز در خانه مان مهمانی داریم که همسرش حامله هست و با بوی کباب ویار کرده و اگر ممکن است یک سیخ بدهند برایش ببرم.
آقاجان که تازه نمازش را تمام کرده بود،گفت:«پسرجان،ناشکر نباش؛مدانی قروتو چقدر کلسیم داره؟اگه درسات برات سخته،به غذا ربطی نداره؛حتما هوش و حواست جای دیگه یه،ها؟بد مگم؟»
با خنده گفتم:«نه راست مگین چون هوش و حواسم پیش کباب همسادیه.»
آقاجان با جدیت گفت:«این بهانه ها ر کنار بذار.آدم اگه تلاش کنه هیچ کاری براش سخت نیست.
_یعنی من اگه تلاش کنم متانم یک دیگ قروتو رِ یکجا بخورم؟
_گفتم آدم اگه تلاش کنه،نه گاو!
مامان برای آقاجان قروتو کشید؛اما آقاجان نخورد و گفت:«مال من باشه مخوام جایی برم.یک ساعت دیگه که برمگردم،مخورم.»
در چهره ی آقاجان خوشحالی،هیجان و کمی هم ترس و نگرانی دیده می شد و چندبار به ساعتش نگاه کرد.مامان پرسید:
__نگفتی کجا مخوای بری؟قرار داری؟
_ها.
_با کی؟
قبل از اینکه آقاجان جواب بدهد،گفتم:«با یک نفر که قراره پول برنجی که پارسال برده رِ بیاره.»
آقاجان با خونسردی گفت:«پسرجان مثل اینکه به جای قروتو هوس خوردن شپتی کردیا!کبرا،این پسر لیاقت این غذا رِ نداره.جلوش همون اُرینچه بریزی بخوره،بهتره.»
(کتاب آب نبات پسته ای/صفحه 209)