منتهی الآمال

این کتاب، زندگی شریف پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام را به طور کامل بازگو می نماید. تمام جزئیات تولد و کودکی و معجزات و اصحاب و وفات چهارده معصوم  علیهم السلام به طور کامل بیان شده است. شاید غم انگیز ترین بخش کتاب بخش وقایع عاشورا باشد که به طور کامل درباره آن نوشته شده است.

در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:

شیخ کلینی روایت کرده مردی آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام و عرض کرد: یا رسول الله! دیدم در خواب که گویا بیرون شدم از شهر کوفه، رفتم در موضعی که می‌شناسم آنجا را. دیدم گویا شیخ از خشت یا مردی تراشیده از چوب را ،که سوار است بر اسبی از چوب، می درخشاند شمشیر خود را .من مشاهده می‌کنم آن را در حالی که ترسان و مرعوبم.حضرت فرمود :تو مردی هستی که اراده کرده‌ای هلاک کردن مردی را در معیشتش یعنی :می خواهی آن چیزی که اسباب زندگی و ماده حیات اوست از او بگیری .پس بترس از خداوندی که تو را خلق کرده و می میراند تو را. آن مرد گفت: شهادت می‌دهم که علم به تو عطا شده و بیرون آورده ای او را از معدنش. خبر بدهم تو را یابن رسول الله! از آن چیزی که برایم بیان کردی؛ همان مردی از همسایگان من آمد به نزد من و بر من عرضه کرد ملک خود را، که من بخرم از او.پس من قصد کردم که آن ملک را هم به قیمت بسیار کم، چون دانستم که طالبی غیر از من ندارد. حضرت فرمود: آن مرد دوست می دارد ما را از دشمنان ما بیزاری می جوید؟ عرض کرد: آری! یابن رسول الله!او  او مردی ست بصیرتش نیکو و دینش مستحکم است .من توبه کردم به سوی خدای تعالی و به سوی تو، از آنچه که قصد کرده بودم و نیت نموده بودم.آن گاه گفت :خیر بده مرا یابن رسول الله! که اگر این مرد ناصبی بود حلال بود بر من اغتیال او یعنی: این کار را با او بکنم .حضرت فرمود: ادا کن امانت را به کسی که تو را امین دانست و از تو خواست نصیحت را، اگرچه قاتل امام حسین علیه السلام باشد.
برگرفته از صفحه 179 کتاب، جلد دوم