بادبادک باز
بادبادک باز
کد محصول (447247)
کتاب"بادبادک باز"به قلم خالد حسینی و ترجمه ی زهره کدخدازاده
اطلاعات بیشتر
بادبادک باز،به عنوان یکی از بهترین رمان های موجود درباره ی تاریخ معاصر افغانستان معرفی شده است.
عنوان اصلی کتاب The Kite Runnerمی باشد.
در این اثر نویسنده زندگی سی و نه سالگی پسرکی به نام امیر را (1963-2002) در بستر شرایط اجتماعی به تصویر می کشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
بازهم دل آشوبه ی توی ماشین.همین که از کنار تابلویی که با گلوله سوراخ سوراخ شده و رویش نوشته بود به گذرگاه خیبر خوش آمدید رد شدیم،آب دهانم زیاد شد.دلم به هم می خورد و پیچ می زد.راننده ام فرید نگاه سردی به من انداخت.هیچ اثری از دلسوزی توی چشم هایش نبود.پرسیدم:می شود شیشه را پایین کشید؟
سیگاری روشن کرد و بین دو انگشت باقی مانده ی دست چپش گذاشت،همان دستی که روی فرمان بود.درحالی که چشم های سیاهش را به جاده دوخته بود به جلو خم شد،آچارپیچ گوشتی را که بین پاهایش بود برداشت و داد به من،آچار توی سوراخی که جای دستگیره بود فرو کردم و چرخاندم تا شیشه را پایین بکشم.
فرید نگاه تحقیر آمیز دیگری به من انداخت،انگار در نگاهش خصومتی پنهان بود.سیگار کشیدنش را از سر گرفت.از وقتی که از قلعه ی جمرود حرکت کرده بودیم،ده دوازده کلمه بیشتر با من حرف نزده بود.زیر لب تشکری کردم و بعد سرم را از پنجره ی ماشین بیرون بردم و گذاشتم هوای خنک عصرگاهی به صورتم بخورد.رانندگی در میان زمین های عشایری گذرگاه خیبر،مارپیچ رفتن بین صخره های رستی و آهکی،درست همان طوری بود که به خاطر داشتم،در سال 1974 من و بابا این منطقه ی ناهموار را با ماشین پیموده بودیم.کوه های خشکو پر صلابت در امتداد گردنه های عمیق قرار داشتند و تا قله های کنگره ای اوج می گرفتند.دژ های قدیمی و برج های خشتی و فروریخته ی لرزان بر فراز پرتگاه به چشم می خوردند.کوشیدم به هندوکش پربرف که در سمت شمال قرار داشت،چشم بدوزم،اما هر بار که دلم ذره ای آرام می گرفت،ماشین سر پیچ بعدی دور می زد و باز دوباره موج تازه ای از تهوع شروع می شد.(کتاب بادبادک باز/صفحه 251)