قصه های شنیدنی حیوانات
کد محصول (447380)
کتاب قصه های شنیدنی حیوانات به قلم محمدرضا اکبری
اطلاعات بیشتر
قصه همواره نقش موثر و سازنده خود را در افکار , اخلاق و فرهنگ انسان های تاریخ داشته است .
با شروع زندگی انسان , قصه گویی آغاز شد و به عنوان یکی از مسایل فرهنگی مورد علاقه انسان جایگاه اصلی خود را در میان همه انسان های تاریخ باز کرد. از جمله قصه هایی که همواره گرایش و استقبال مردم را به دنبال داشته است قصه های مربوط به حیوانات است به گونه ای که نقش اصلی یا جنبی به یکی از حیوانات اختصاص یافته است .به طور کلی حضور حیوانات در مجموعه حرکت های یک داستان به تنوع و ملاحت آن می افزاید و شنیدن و خواندن آن را دلپذیر تر می سازد .
کتاب حاضر که به صورت موضوعی و نوین تالیف شده است مجموعه ای از داستان های سالم مفید و آموزشی برخوردار است که در تقویت عقاید , اخلاق و ابعاد دیگر فرهنگ دینی و ارزشی انسان موثر است.
این کتاب در دوازده فصل تنظیم شده است.
فصل اول قصه های گوسفندان
فصل دوم قصه های پرندگان
فصل سوم قصه های شترها
فصل پنجم قصه های الاغ ها
فصل ششم قصه های گربه ها
فصل هفتم قصه های گاوها و آهوها
فصل هفتم قصه های ماهی ها
فصل هشتم قصه های اسب ها
فصل نهم قصه های سگ ها
فصل دهم قصه های مارها و عقرب ها
فصل یازدهم قصه های حشرات
فصل دوازدهم قصه های حیوانات گوناگون
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
برخوردی زیبا با بزغاله
صفوان جمال می گوید :از امام صادق علیه السلام سوال کردم امامت بعد از او با چه کسی خواهد بود؟ امام علیه السلام فرمود: مقام امامت از ان کسی خواهد بود که بازی و بیهوده گری نمی کند. در همین حال موسی بن جعفر علیه السلام که زمان کودکی خود را می گذرانید , وارد شد درحالیکه یک بزغاله با خود به همراه داشت و به او می گفت :"برای پروردگارت سجده کن ".
امام صادق علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود : پدر و مادرم فدای کسی که بازی و بیهوده گری نمی کند .اگرچه بزغاله وسیله بازی کودکان بود اما رفتار امام کاظم علیه السلام با آن , بازی کودکانه نبود بلکه یادآور توجه به خدا و پرستش او بود.
یکی از عرفای بزرگ و نامی اسلام , ملا حسینقلی همدانی است . او می گوید:از اینکه در مسیر سیر و سلوک معنوی خود موفقیتی نداشتم سخت گرفته بودم تا اینکه یک روز در گوشه ای از شهر نجف نشسته بودم دیدم کبوتری بر زمین نشست و پاره نان خشکیده ای را به منقار گرفت اما هرچه نوک می زد , خرد نمیشد , نان را انداخت و پرواز کرد و رفت .پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد و چندین بار آن را نوک زد و شکسته نشد دوباره رفت و بعد از چندی آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد .از این کبوتر الهام گرفتم که باید در رسیدن به هدف همت کرد .با اراده و همت سیر و سلوک را ادامه دادم تا بعد از بیست و دو سال به نتیجه رسیدم .
( کتاب قصه های شنیدنی حیوانات / صفحه 17 و 25 )