دفترچه نیم سوخته یک تکفیری
کد محصول (447976)
کتاب" دفترچه نیم سوخته یک تکفیری" مستند داستانی
به قلم محمدرضا حدادپور جهرمی
اطلاعات بیشتر
کتاب حاضر حاوی سه مستند داستانی است که در کانال تلگرام « دل نوشته های یک طلبه »منتشر شده و با استقبال بی نظیر مردم مواجه شد. اولین مجموعه به نام « دفترچه نیم سوخته یک تکفیری » در 5 قسمت و سپس مجموعه « دیده بان تکفیری » در 3 قسمت و پس از آن « کودکانه های تکفیر» در 15 قسمت منتشر شد. درباره صحت و سقم این مجموعه ها باید گفت: اصل اتفاقات و حتی بسیاری از شخصیت های این مستندات, واقعی هستند و حاصل تحقیقات مفصل و دشوار در اسناد و مدارک موجود در سایت های داخلی و خارجی و منابع امین دیگر, اما قالب و شکل روایت آن مستندات به ابتکار نگارنده است.
در بخشی از بخش اول کتاب با عنوان دفترچه نیم سوخته یک تکفیری می خوانیم:
ص 4
بالاخره کارای پذیرش تموم شد و رفتم کلاسای عقیدتی.تعدادمون تو هر کلاس حدودا 50 نفره. اجازه سوال نداریم. می گن سوال باعث می شه ذهنمون درگیر بشه و از ایمانمون کم شه! دوباره اومدم سوال کنم امام ترسیدم و قورتش دادم. شیخ این کلاس توی بخش آموزش شرعیات, شیخ ابوطاهر,اهل سعودیه, شیخ گفت گذرنامه ش رو آتیش زده و حتی به سمت قبله هم نماز نمی خونه!چون الان مرتدا و بت پرستا طرف قبله نماز می خونن.
ص 5
داره یه هفته می شهاز برادرایی که رفته بودن منطقه سوقیه و بستان القصر برا عملیات خبری نداریم.کسی هم چیزی نمی پرسه. اما معلومه خبرای خوبی نیست و تقریبا یه جور وحشت همه رو گرفته.زمزمه های که م یگن به کمین خوردیم و از یه گردان 90 نفره, حدودا 20 ,30 نفر بیشتر برنگشتن!امروز تونستم برم بازار و برا خودم یه کم میوه بخرم. اینجا خوردن موز رو حروم اعلام کردن! نمی دونم دلیلش چیه, با اینکه خیلی خوشمزه س, اما می گن مشکلش اینه که نفاخه!
ص6
کلاسا فشردس. تو کلاس شرعیات که اجازه سوال نداریم. توی کلاس جهادم به من و چند نفر دیگه مدام حالت تهوع دست می ده. امروز شیخ ستار محمد داشت از ثواب تکه تکه کردن اجزای بدن صلبیا و مرتدا حرف می زد! تا یه ساعت تهوع داشتم. امروز اسلحه ای رو که قرار مانوسم باشه, گرفتم.
ص 21
جنوب حمص رو گرفتیم.بالاخره محاصره جواب داد و تونستیم نفوذ کنیم. الحمدلله اینجا نعمت فراوونه. از طرف پلیس شریعت, تا سه روز همه چیزشون, خصوصا زنا و دختراشون مباح اعلام شده. همون ساعت اول, حدود 200 نفر از مرداشون که بیشتر اهل سنت بودن اعدام شدن. باید اینجا جوری از اهل سنت زهر چشم بگیریم که شیعه های شهرای نبل و الزهرا ( دو شهر تماما شیعه نشین شمال حلب) بدونن که اگر اسلحه ها رو زمین گذاشتن که هیچ, اما اگه خودمون نفوذ کنیم, واویلا ... واویلا... . تازه اینا اهل سنت بودن که بازارهای کنیزفروشی مون پر شد و حتی صادرم کردیم; اما واویلا, اگر اهالی نبل و الزهرا کوتاه نیان و خودمون نفوذ کنیم.
(کتاب دفترچه نیم سوخته یک تکفیری / صفحه 10 و 18 )