سبد خرید شما خالی است

داستان های شاهنامه

کد محصول (448012)

(7)

کتاب "داستان های شاهنامه" بازنویسی 21 عدد داستان های شاهنامه در 96 صفحه بصورت مصور رنگی و گویش معاصر فارسی

زمان باقی مانده
150,000 تومان
135,000 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب "داستان های شاهنامه" بازنویسی 21 عدد داستان های شاهنامه در 96 صفحه بصورت مصور رنگی و گویش معاصر فارسی

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

ضحاک هزار سال بر ایران پادشاهی کرد و نا خودش را پادشاه هفت کشور گذاشت.او در تمام این سالها دست از ستم بر نداشت و هر روز مغز جوانان ایرانی را خوراک مار های روی دوش خود می کرد.اما با این حال،همیشه به فکر فریدون بود و از قیام او می ترسید و می خواست او را از سر راه خود بردارد.

ضحاک روزی بزرگان کشور را جمع کرد و بعد از اینکه موضوع فریدون را پیش کشید،گفت:(باید لشکری بزرگ برای جنگ با فریدون آماده کنیم.اما پیش از آن،برای اینکه بهانه فریدون برای قیام ار بین برود،لازم است شهادت نامه ای نوشته شود و همه آن را امضا کنند و شهادت دهند من پادشاهی عادل و نیکوکار هستم که هرگز به کسی ستم نکرده ام.بعد شهادت نامه را پیش مردم ببرید،هرکس آن را امضا کرد از طرفداران ما خواهد بود و هرکس امضا نکرد،دشمن ما حساب می شود و باید سرش را از بدنش جدا کرد.)

حاضران در حال امضا کردن شهادت نامه بودند که نا گهان فریادهایی از بیرون قصر شنیده شد.هرچه می گذشت صدای فریاد بلند تر می شد.این،صدای مردی بود که می خواست وارد قصر شود،ولی نگهبان ها جلوی او را گرفته بودند.ضحاک که می خواست خودش را مهربان نشان دهد،اجازه داد تا آن مرد را به قصر راه دهند.مرد در حالی که لباس آهنگری پوشیده بود و مثل شیر غرش میکرد،وارد قصر شد.ضحاک با عصبانیت از او پرسید:کیستی؟چرا فریاد میکشی؟مرد در حالی که از شدت ناراحتی دست هایش را بر سرش میزد،گفت:نام من کاوه است و آهنگر هستم.ستم و ظلم تو مرا به این حال انداخته است.اگر تو پادشاه هفت کشور هستی،چرا نصیب ایرانیان از پادشاهی تو،فقط ظلم و ستم تو شده است؟چرا باید تنها پسر من کشته شود؟ماموران تو پسر مرا گرفته اند تا مغزش را غذای مارهای دوش تو کنند،اما تا پسرم را پس ندهی از قصر تو بیرون نخواهم رفت!

ضحاک فکری کرد و برای اینکه نشان دهد ستمگر نیست ،دستور داد تا پسر کاوه را به او برگردانند و از کاوه دلجویی کنند.او می خواست از این فرصت استفاده کند،پس دستور داد تا شهادت نامه را به کاوه دهند و از او هم امضا بگیرند.کاوه وقتی شهادت نامه را خواند،خشمگین تر شد و شهادت نامه را پاره کرد و زیر پایش گذاشت و با پسرش از قصر بیرون رفت.

مردم منتظر بودند کار کاوه به کجا می کشد.همین که کاوه بیرون آمد،جمعیت خوشحال شدند و ناگهان فریاد آنها به آسمان بلند شد.کاوه که اتحاد مردم را دید با صدای بلند شعار عدالت خواهی سر داد و چرمی را که هنگام آهنگری به کمرش می بست،بر سر یک نیزه بست و فریاد زد:این پرچم عدالت خواهی ماست! کاوه فریدون را به مردم معرفی کرد و گفت:ای خدا پرستان،اگر می خواهید ضحاک نابود شود باید از فریدون کمک بخواهیم.ضحاک به فریدون ستم های زیادی کرده است،بهتر است نزد او برویم و با رهبری او قیام کنیم...

کتاب داستان های شاهنامه/صفحه 21

مشخصات

مشخصات محصول
نویسنده
حکیم ابوالقاسم فردوسی
گردآورنده
محسن دلیر-محمد جواد گلشنی
انتشارات
آوای بی صدا
موضوع
داستان های فارسی
شابک
978-600-9926-06-0
شماره کتاب شناسی ملی
4866923
تعداد صفحات
96 ص مصور رنگی
سایز
رحلی
نوع جلد
سلفون (جلد سخت)

دیدگاه ها (0)