خانه ی مغایرت
خانه ی مغایرت
کد محصول (448113)
کتاب"خانه ی مغایرت"
به قلم محمدعلی جعفری
اطلاعات بیشتر
کتاب"خانهی مغایرت" به قلم محمدعلی جعفری به ماجرای پسر جوانی به نام سعید اشاره دارد که تنها فرزند خانوادهای ثروتمند اهل یزد است و عاشق دختری به نام سحر از خانوادهای پرجمعیت و سنتی، میشود. او حالا باید خود را با این شرایط جدید و دشوار، که کاملاً برایش غریبه است، وفق بدهد.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
مادرزن جان بلند شد و گفت:«الهی سرسام نگیری!بلند شو!دلم آشوب شد!کوفتتان نزند با این بازی کردنتان!سحر بلند شو این پشتی ها را بگذار سرجایش.»مجتبی ادای تعویض را در آورد.به غلط کردن افتاد که بازیکن را عوض می کنند.پدرزن جان هم که تازه راه افتاده بود تقاضای وقت استراحت کرد.
مرتضی رفت از آشپزخانه پارچ و لیوان شربت آبلیمو را آورد.اول برای مادر و پدرش ریخت.پدرزن جان به جای شربت،تقاضای چای لیوانی پرنبات کرد.مجتبی که از بس ورجه وورجه کرده بود تارهای صوتی اش از کار افتاده بود.با صدایی از ته چاه گفت:«توی لیوان حال نمی دهد!باید سربذاری سر بطری و بعدش هم با در باز و در اوج کلاس پرت کنی سه کنج زمین!»
وقتی همه با یک لیوان شربت خوردیم مرتضی و مجتبی آمدند سراغ سحر.معلوم بود می خواستند یک خرابکاری ای به بار بیاورند که سحر زیر بار نمی رفت.پدر زن جان گفت:«مروارید دست،قِرِ سَرِدست،این است که هست!نکند جا زدید؟!»
مجتبی گلویش را صاف کرد و گفت:«ما و جا؟!در خواست ویدئوچک داده بودیم!»
کتاب خانه ی مغایرت/صفحه 106