اطلاعات بیشتر
داستان های رو به رو ماجراهایی جذاب از مقاطع تاریخی مختلف است . یک سر این ماجراها در تاریخ اسلام است و سر دیگر در زندگی همین روزها .
این کتاب تکرار تاریخ را با زبانی جذاب و گیرا در دل داستان به تصویر می کشد .
اتفاقاتی از یک جنس و آدم هایی در موقعیت های یکسان . گاهی شبیه هم انتخاب می کنند و گاهی کاملا برعکس و مخالف . مظفر سالاری در این کتاب با ظرفیت دراماتیک داستان نشان می دهد که این خود انسان است که با انتخاب هایش سعادت یا شقاوت را برای زندگی اش رقم می زند.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
روزی در بازار قدم می زد . دختر بچه ای را دید که گریه می کرد کنارش نشست و علت را پرسید . دختر گفت : « اربابم درهمی به من داد تا خرما بخرم . خرما را که خریدم و به خانه بردم ، نپسندید و گفت آن را پس بدهم . اینک خرما فروش حاظر نیست خرما را بگیرد و پولم را پس بدهد .»
حضرت به خرما فروش فرمود:« این دختر بچه ، خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد . خرما را بگیر و پولش را پس بده .»
خرمافرش دست به سینه ی حضرت زد و او را از جلوی دکانش به عقب راند . کسانی که شاهد این صحنه بودند و حضرت را می شناختند به خرما فروش گفتند :« چه کردی ؟ این امیر المومنین است !»
رنگ از چهره ی خرما فروش پرید . از حضررت معذرت خواهی کرد و گفت :« مرا ببخشید و از من راضی باشید . »
حضرت فرمود :« ادب و انصاف را رعایت کن در آن صورت از تو راضی خواهم بود. »
کتاب داستان های رو به رو / صفحه ی 19
