آتیش پاره
آتیش پاره
کد محصول (448794)
کتاب"آتیش پاره" به قلم فاطمه بختیاری
اطلاعات بیشتر
ظهر که از مدرسه برمی گشتم مش طلعت کنار در خانه نشسته بود. تا مرا دید پرسید:
_ نامهرسان رو ندیدی؟
_نه.
جعفر همین دیروز رفت. موقع رفتن ندیدمش. مدرسه بودم. مش طلعت همانطور که نگاهش سر کوچه بود زیرلب آواز خواند: لالا لالا گلم باشی، بزرگ شی همدمم باشی، لالا لالا...
دل من هم برای جعفر تنگ شده بود. همه اش فکر حرف های بابا بودم. باورم نمیشد داداش محمد هم می خواهد برود جبهه.
_جعفر کی می آید؟
چپ چپ نگاهم کرد :کشمش دم داره؛ آقا جعفر.
به زور گفتم :آقا جعفر.
_معلوم نیست. شاید چند ماه دیگر.
_اگر زخمی بشود دوباره می آید؟
_نگذاشت حرفم تمام شود.
_زبانت را مار بگزد.
لنگه گالش را درآورد و طرفم پرت کرد. جاخالی دادم. خورد تنه کاهگلی دیوار و یک مشت خاک از آن جدا کرد. پا به فرار گذاشتم. کاش مش طلعت منظورم را میفهمید. کاش می فهمید من هم مثل او دلم برای جعفر تنگ شده است.
برگرفته از صفحه 113 و 114 کتاب