وریا
کد محصول (448816)
کتاب "وریا" به قلم سیده زهرا محمدی
اطلاعات بیشتر
کتاب "وریا" داستان دختر نوجوانی است که دلش می خواهد متفاوت باشد، متفاوت ببیند، متفاوت زندگی کند و حتی متفاوت لبخند بزند؛ اما این متفاوت بودن به همین راحتی ها هم که خیالش را می کرد، نبود و کلی ماجراهای ریز و درشت برایش رقم می زند...
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
وارد کلاس که میشود با آرامش خاصی که احساس میکنم همه اش ادا و اطوار است پشت میز مینشیند. سلام می کند. فکر کنم یکی دو نفر در خواب و بیداری جوابش را دادند. از چشمهایش میخوانم که انتظار بیشتری داشت برای جواب سلامش؛ ولی قیافه را نباخت و صحبتهایش را با معرفی خودش و رزومه اش شروع کرد. رزومه کاریاش پروپیمان است. یعنی اگر به حرف وریا عمل کرده بودم و با ذهن سفید به کلاس میآمدم ،میتوانستم به او ایمان بیاورم، نه تنها من که همه کلاس بیست و یک نفره مان. ولی خب به نظر من همیشه یک عدد شیطان درست و حسابی ،البته به صورت نامحسوس، حواسش پی بنده های خدا ست که خدایی ناکرده دل به چیزهایی درست و حسابی ندهند. خب ،بالاخره شیطان است دیگر، هر چه باشد 20 میلیاردی لباس بیشتر از بچههای آدم پاره کرده است و خوب کارش را بلد است .جناب آقای شیطان آنقدر کارش را بلد است که مجبورم می کند کتابم را از توی کوله ام در آورم و به جای گوش دادن به حرفهای معلم کتاب بخوانم. وقتی از کتاب خواندن خسته شدم و سرم را بلند کردم، دیدم کل وایت برد سیاه شده است . حالا درباره چه چیزی صحبت کرده که اینقدر مطلب برای گفتن داشته است، نفهمیدم. فقط تصویر یک آدم دیدم که بالایش نوشته بود چاکراه های مهم انرژی در بدن انسان و در قسمت هایی هم فلش زده بود و انگار اسم آنها را نوشته بود. کنجکاو شدم ببینم دقیقا چه خبر است ولی خانوم یکهو رفت سمت وایت برد و خواست آن را پاک کند، که بدون اینکه دست خودم باشد از ذهنم در آمد ،می شود لطفاً پاکش نکنید. وقتی برگشت تا صاحب صدا را ببیند، دقیق دیدم که جا خورد، که صدا صدای من است. حال نه اینکه صدای خاصی داشته باشم، نه ؛حتماً موقعی که داشت اینها را مینوشت دیده بود مثل چی سرم توی کتاب است و اصلاً حواسم به او و حرفهایش نیست ...
برگرفته از صفحه 53 و 54 کتاب