تو را خانه ای هست
کد محصول (448824)
کتاب"تو را خانه ای هست" به قلم کامران پارسی نژاد
اطلاعات بیشتر
«رمان تو را خانه ای هست»، داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ جهان تشیع است.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
شمس الدین محمد آرام نداشت. دور اتاق قدم می زد و زیر لب با خودش حرف می زد. نگاهی به فرزندانش انداخت. همسرش گوشه ای کز کرده و دستانش را روی سرش گذاشته بود. شمس الدین محمد می دانست گرسنه هستند. می دانست دو روز است که غذایی برای خوردن نداشته اند. می دانست حالا منتظر بهانه ای بودنند تا گریه کنند. طاقت نیاورد.دستارش را دور صورتش پیچید و از کلبه بیرون زد. تا چشم کار میکرد برف بود و درختان پوشیده از برف. نه از پرندگان منطقه خبری بود و نه از حیوانات وحشی که در فصل گاهی اطراف روستا سر و کله شان پیدا می شد انگاری آن ها هم فهمیده بودند چیزی در روستا برای خوردن پیدا نمی شود. گویی می دانستند خود روستاییان گرسنه هستند و راه به جایی نمی برند. دور کلبه چرخی زد. به سمتی رفت که چند روز پیش برای شکار پرندگان تله گذاشته بودند. سوز سردی از جانب رود خانه به صورتش می خورد. نگاهی به آسمان کرد. آسمان هم با مردم روستا سر ناسازگاری گذاشته بود. ابر های سیاه با وزش تند باد شرقی در هم می پیچیدندو می آمدند تا آسمان روتا را به تسخیر خود درآورند. تله ها دست نخورد سر جایشان بودند. حالا بی هدف در دل جنگل راه می رفت و با خودش حرف می زد.
برگرفته از صفحه 7