سبد خرید شما خالی است

النا

کد محصول (448900)

(0)

کتاب"النا" به قلم رضا وحید

زمان باقی مانده
129,000 تومان
116,100 تومان

اطلاعات بیشتر

رمان «اِلنا» در بستر اشاره به سفر «دحیه کلبی» سفیر ویژه پیامبر اسلام به روم اتفاق می‌افتد. دحیة بن خلیفه کلبی، معروف به دحیه کلبی، صحابی پیامبر اکرم(ص) است. وی پیش از جنگ بدر اسلام آورد و در جنگ احد و نبردهای پس از آن حضور داشت.

دحیه در سال ششم هجری، مأمور رساندن نامه پیامبر(ص) و ابلاغ رسالت ایشان به فرمانروای روم شرقی شد. همچنین وی مأمور رساندن نامه‌ای دیگر از پیامبر اکرم به اسقفی مسیحی شد.

وی صورت زیبایی داشت و در برخی نقل‌ها آمده است که جبرئیل گاهی به صورت او بر پیامبر(ص) ظاهر می‌شد. دحیه کلبی پس از رحلت پیامبر به شام مهاجرت کرد و در روستای مِزّه سکونت گزید.

«رضا وحید» این بار فضای تاریخی صدر اسلام و جامعه روم و عربستان را برای روایتی عاشقانه برگزیده است که تباین ملموس فرهنگ‌ها، جذابیت داستان را دوچندان کرده است.

در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:

النا هر چه التماس کرد فایده نداشت. پدرم نیز او را تهدید کرد که اگر همچنان از من حمایت کند، او را نیز از خانه بیرون می‌اندازد. النا را از من جدا کردند. کیسه‌ای برسرم کشیدند و داخل ارابه ای انداختند و بردند. هنوز چشم هایم را باز نکرده بودند که با مشت و لگد به جانم افتادند. درست مانند اینکه هر چه ناراحتی و خشم از پدرم داشتند بر سر من خالی کردند. از حال رفتم.
به هوش که آمدم آفتاب بر صورتم می تابید. خودم را به کنار سنگی بزرگ کشیدم و در سایه آن نشستم. در مقابلم کوه و صخره بود. مدتی همان جا ماندم تا اینکه تصمیم خود را گرفتم که به شهر بازگردم و هر طور شده است پدرم را بکشم، اما نمی دانستم به کدام سوی بروم. سرم نیز هنوز درد می‌کرد و بدنم نیز از ضربه‌های نگهبانان پدرم کوفته بود.
هر طور بود برخاستم و به راه افتادم. هر چند قدم می نشستم و دوباره به راه می افتادم اما نمی‌دانستم مسیر را در درست می‌روم یا خیر. به شکلی من را در بیابان رها کرده بودند که گویی می‌خواهند من را از بین ببرند. تا آن روز نمی دانستم پدرم تا این اندازه من را دشمن خود می‌داند. بعد از مدتی بر سنگی نشستم تا استراحت کنم. سواری از دور دیدم که به طرفم می آید. خود را پشت سنگی پنهان کردم. می ترسیدم که پدرم دوباره نگهبان و سربازی را به سراغم فرستاده باشد. نزدیک که آمد دیدم لباس راهبان بر تن دارد. از کنار سنگ در حال عبور بود که مقابلش ایستادم به سختی است خود را از تاخت باز ایستاند.گفت:
« چه می کنی؟ کم مانده بود با اسب تو را لگدمال کنم ؟»
گفتم:« در راه مانده ام.»
 برگرفته از صفحه 106 و 107 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
نویسنده
رضا وحید
انتشارات
جمکران
شابک
978-964-973636-5
شماره کتاب شناسی ملی
6021421
تعداد صفحات
260 صفحه
سایز
رقعی
نوع جلد
شومیز (معمولی)

دیدگاه ها (0)