سبد خرید شما خالی است

م... م... محمد

کد محصول (457275)

(10)

کتاب "م... م... محمد" به قلم محمدرضا حدادپور جهرمی

زمان باقی مانده
116,000 تومان
104,400 تومان

اطلاعات بیشتر

در مقدمه ی این کتاب می‌خوانیم :
این کتاب مختصری از فراز و فرودهای زندگی پسری است که مواج بود از علاقه و خونگرمی و ارتباط با جامعه و دغدغه های عمومی. اما با سد بزرگی روبرو بود که مانند یک ترمز قوی، مدام حرکت او را متوقف می‌کرد، اما رشدش را خیر!
تا این که پس از 38 سال، تصمیم گرفت آن تجارب و دغدغه‌ها را با دیگران به اشتراک بگذارد. تا بگوید کسی که حتی در بیان اسم خودش می ماند و به دشواری به جای اینکه بگوید  «محمد» میگفت  «مُـ... مُـ... محمد»، توانست بالاخره از آن مراحل عبور کند و تجربیات زیباتری را در زندگی اش بیازماید. تصمیم گرفت اسم کتابش را مُـ... مُـ... محمد بگذارد تا مخاطبش در زمان خرید کتاب، حداقل برای یک بار هم که شده مجبور شوند مثل حرف بزنند و برای لحظاتی، مکث و تعجب و عکس‌العمل اطرافیانش را ببیند...

در بخشی از متن این کتاب می‌خوانیم:

تند تند با خودش حرف میزد:  «محمد... محمد... محمد...»
نفر جلویی که این کلمات را از پشت سرش شنید بر گشت و با تعجب به آن پسر نگاه کرد و گفت: «چرا تند تند میگی محمد؟! مگه اسم محمد نیست؟!» دانش آموز مضطرب چیزی نگفت، اما دیگر بلند بلند با خودش حرف نزد. تمام تمرکزش روی لبانش بود. بلکه بتواند التماسشان کند تا به موقع و راحت تکان بخورند و اسمش را بگوید.
خانم نوبهار: «بعدی.زودتر لطفاً.»
 دانش آموز :«رضا جوکار.»
 خانم نوبهار:«برو کلاس. بعدی.»
 لحظات برای آن پسرک به سرعت داشت سپری می‌شود و کم‌کم نوبتش بود و مجبور بود خودش را معرفی کند. عرق کرده بود. دستی به پیشانی اش کشید. صدای تپش قلبش را می شنید. از یک طرف، هیجان حضور در کلاس و اولین روز مدرسه و کودکستان و از طرف دیگر، مشکل لکنتش حسابی کلافه  اش کرده بود.
مادرش هم حالش بهتر از او نبود و به خاطر اینکه همه حواسش به پسرش بود، از بقیه زنها دو سه قدم جلوتر ایستاده بود و مدام این پا و آن پا می کرد. چادرش را با این‌که مرتب بود مرتب تر می کرد. معلوم بود که او هم، با اینکه برای پسرش کوه استقامت و صبر بود، دل توی دلش نیست.
تا اینکه نوبت نفر جلویی شد و بعد از آن نوبت محمد بود که تند و زود خودش را معرفی کند و اگر از آن بلا عبور کرد، به کلاس برود.
 خانم نوبهار: «بعدی»
دانش آموز: «سعید سعادت.»
خانم نوبهار: «برو کلاس. بعدی. زودتر.»
دانش آموز: «مُـ... مُـ... مُـ...»
خانم نوبهار همچنان سرش را روی برگه حضور و غیاب نگه داشته بود و منتظر بود دانش آموز خودش را معرفی کند.
آن پسرک همچنان داشت زور می‌زد. چشمانش دو دو  می‌زد. لبانش را غنچه کرده بود و حالت معمولی نداشت و همه عضلات چهره‌اش منقبض شده بود و بیچاره روی حرف اول و دوم اسمش مانده بود. هر کاری می کرد گره از  بیانش باز نمی شد و پیش نمی‌رفت.
دانش آموز: «مُـ... مُـ... مُـ...»
خانم نوبهار با اندکی کم حوصلگی و عجله گفت: «سریع‌تر!»
دانش آموز: «مُـ... مُـ... مُـ...»
دانش آموز بعدی که شوق رفتن به کلاس داشت، هل می داد و با ناخنش در کمر پسرک فرو می کرد که زودتر اسمش را بگوید و برود. اما آن پسر نمی توانست...
دانش آموز: «مُـ... مُـ... مُـ...»
مادر از وقتی که نوبت پسرش شده بود به نفس نفس افتاده بود و مثل مرغ سرکنده آن اطراف بال بال می‌زد. دوست داشت زودتر آن غائله رفع شود تا یک نفس راحت بکشد.
خانم نوبهار سرش را از روی برگه ها بلند کرد و نگاهی به پسر انداخت و دید که بچه زبان بسته دارد اذیت می شود. نگاهی به طرف مادر ها کرد و با صدای بلند گفت: «ما در این دانش‌آموز کیه؟»
مادر که منتظر همین سوال بود مثل فنر از جایش کنده شد و به طرف میز خانم نوبهار رفت و سلام کرد: «سلام خانم نوبهار. پسر منه.»
خانم نوبهار : «زبونش می‌گیره؟»
مادر: «یه کم بله.»
خانم نوبهار: «خیلی هم کم نیست خانوم. حالا اشکال نداره. اسمش چیه؟»
مادر : «محمد!»
خانم نوبهار: «باشه. برو کلاس. بعدی.»
همین که گفت برو کلاس، محمد دیگر منتظر نماند. احساس کسی را داشت که از شب اول قبر عبور کرده و پای  میزان عدل الهی، یک نفر شفیعش شده و الان هم دارد روی ابرها راه می رود!
 

برگرفته از صفحه 29 تا 31 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
شابک
9786229832752
شناسه ملی
8983610
تعداد صفحات
229 صفحه
موضوع
داستان/ رمان فارسی/ روایت
نویسنده
محمدرضا حدادپور جهرمی
انتشارات
حداد
نوع صحافی
صحافی با چسب گرم

دیدگاه ها (0)