باش...
کد محصول (494559)
کتاب "باش..."
به قلم مرثا صامتی
اطلاعات بیشتر
روایتی داستانی از عشق و انتقام در مسیر زیارت ابا عبدالله(ع)
رمانی با عطر و بوی پیادهروی اربعین، بوی اسپند موکبها، شیرینی، چای عربی و نگاه پُر مهر ارباب. این کتاب ماجرای داستان مردی به نام رحیم است که دل در گرو عشق دختری عرب به نام سلیمه دارد و برای به دست آوردنش ناگزیر به انتخاب میشود. داستان در همسفری دو زائر میگذرد که یکی جز به مقصد و حرم امام چشم ندارد و دیگری دستهچاقو را در دستانش میفشارد.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
پاورچین پاورچین میروم جلوتر. مردک توی دل تاریک شب نشسته کنار شط و وضو می گیرد. هیچکس نیست. همه جا تاریک است. دخترک را هم داده ام تحویل جدش و حالا فقط مانده کار را تمام کنم. میروم جلوتر. مرد دارد صورتش را می شوید. یادم میافتد به پارچه چرمی سیاه رنگی که پیرزن داد و گفت به کارم میآید. از کنار شالی که بسته ام دور کمرم بازش می کنم. برق تیغه قمه توی تاریکی می نشیند میان چشمهایم. نفسم را حبس می کنم توی سینه و میروم نزدیکتر. مردک دارد دست راستش را وضو می دهد و حالا مشت راست را پر از آب می کند و می ریزد روی دست چپ. باید دست چپم را حلقه کنم دور گلویش و یک آن تیغه را بکشم زیر حلقومش. نعشش را می اندازم همینجا لای نی های آن طرف شط و خلاص...
برگرفته از صفحه 62 کتاب