یکی مثل همه 2
کد محصول (515449)
کتاب "یکی مثل همه" جلد دوم به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
اطلاعات بیشتر
کتاب یکی مثل همه 2 جهرمی این کتاب داستان زندگی داوود و خانواده اش را از سال ها پیش بیان می کند. از دهه ی هفتاد تا کنون. این داستان و روایت یک خانواده با تمام فراز و نشیب های آن است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
قسمت هفدهم
هاجر از بس تند تند راه رفته بود، نفس نفس زنان به در خانه منصور رسید. دستش را گذاشت روی زنگ و چند بار در زد. حتی دو سه نفری که از کوچه رد می شدند، وقتی در زدن های محکم هاجر را دیدند متعجبانه نگاه کردند و رد شدند. هاجر هنوز نفسش جا نیامده بود. چند لحظه بعد، صدای راه رفتن آرام کسی را از پشت در احساس کرد. کسی با قدم های آرام داشت به سمت در می آمد. هنوز چند قدم به در مانده بود که به آرامی پرسید: «کیه؟ اومدم بابا! اومدم.»
تا در باز شد هاجر دید سپیده با سر و وضع نامرتب در را باز کرد. معلوم بود تازه از خواب بیدار شده هاجر فوراً وارد خانه شد و در را بست. سپیده که خیلی از این رفتار هاجر تعجب کرده بود پرسید:« چیه هاجر جون؟ سلام چرا این قدر هولی؟»
هاجر نفس نفس زنان گفت: سلام خوبی؟ کو منصور ؟ شوهرم کجاست؟ سپیده دستی به سر و صورتش کشید و گفت:« رفته بیرون من خواب بودم. چطور؟ چیزی شده؟ بیا بریم داخل اینجا سرده.»
رفتند داخل خانه. هاجر همچنان بی قرار بود. سپیده آبی به دست و صورتش زد و جلوی آینه ایستاد و شروع به شانه کردن موهایش کرد. همین طور که موهایش را شانه می زد، با لحن خیلی خاص و مطمئنی گفت:« چی شده هاجر ؟ چرا این قدر به هم ریختی؟»
برگرفته از صفحه 114 کتاب