دومین نشان مردی
کد محصول (523530)
کتاب "دومین نشان مردی" به قلم مهرداد صدقی
اطلاعات بیشتر
اینکتاب مجموعه داستانهای طنزی است که با شخصیتهای ثابت و رویدادهای متوع طنزآمیز خلق شدهاند و جلد دوم کتاب آخرین نشان مردی است در حالی که داستان ارتباطی با جلد قبل ندارد و اگر کسی جلد قبل را نخوانده باشد باز هم از خواندن این کتاب لذت خواد برد.
در بخشی از کتب می خوانیم:
اینجا که سینما نیست که !
پس من برای چی این همه پول دادم؟
به جای من خسرو جواب میدهد پدر جان این فیلمش فرق میکنه. اسمش اینه وقتی بابای حامد بدبخت شد.»
کم کم بقیه هم به سالن میآیند از شانس من سالن حسابی شلوغ شده است. عمه نجمه آهسته در گوش مامان چیزی میگوید. بعد هم سرش را میبرد جلو و در گوش نسرین و نازنین هم چیزی میگوید. تقریباً همه سالن بیشتر از آنکه مشتاق دفاع بابا باشند، می خواهند بدانند عمه چه دارد میگوید مامان هم نتیجه حرف هایش را ظاهراً به طوبی خانم میگوید طوبی خانم هم گوشی اش را برمی دارد و از سالن بیرون میرود مشخص است که قرار است به آقای عطاری تلفن کند.
بابا در حالی که پشت تریبون قرار گرفته با صدای خش دار و خسته «الو ... یک دو سه چهار ... آزمایش میکنیم میگوید. صدایش لرزان و قیافه اش نگران است. با آرامش به او نگاه میکنم که یعنی فقط کافیه خودت باشی اما وقتی یادم میافتد قرار است برای فرار از استرس دفاع برای داورها جوک بگوید قیافه ای میگیرم که یعنی فقط کافیه خودت نباشی
توی سالن همهمه است و بابابزرگ و مادر آقای عطاری که معلوم است گوشهایش مثل گوشهای بابا بزرگ سنگین است دارند با صدای بلند با هم حرف میزنند البته آن قدر سروصدا زیاد است که صدا به صدا نمی رسد. با ورود استاد راهنما و استاد مشاور و داورها و نماینده تحصیلات تکمیلی همه ناگهان ساکت میشوند و فقط برای یک لحظه صدای بابا بزرگ می آید:
با با بزرگ دستش را طرف مادر آقای عطاری گرفته و توی دستش انواع شکلاتها با طعم های مختلف که از روی میز پذیرایی کش رفته دیده می شود صدای خنده جمع در سالن می پیچد. مادر آقای عطاری با صدایی که سعی میکند آهسته باشد، اما تا در خروجی دانشگاه هم می رود میگوید من که گفتم دندون ندارم ....» با با بزرگ شکلات ها را توی جیبش میگذارد.
بابا پشت لپ تاپ من ایستاده است اول صدای قرآن پخش می شود. قرآن که تمام می شود همه صلوات می فرستند و نماینده تحصیلات تکمیلی بعد از معرفی بابا و عنوان پایان نامه برای حضار درباره بابا توضیحات بیشتری می دهد.
ایشون با وجود سن و سالی که دارن الگوی خوبی برای جوونا هستن و نشون دادن علاقه به علم و دانش و پژوهش سن و سال نمی شناسه و از این نظر باید به ایشان تبریک گفت. به خاطر روحیه علم دوستی ایشونه که فرزند ایشون هم توی همین دانشگاه در مقطع دکترا در حال تحصیل ان.مرحبا به این پشت کار و اراده!خواهش می کنم یه بار دیگه ایشون رو تشویق بفرمایید.بابا، که در کل عمرش این قدر تمجید نشده است،در جواب تشویق ها،مثل پایان نامه ی کپی پیست شده اش،یک جمله از بابابزرگ کپی پیست میکند و با صدای بلند میگوید «تازه، رقصم رو ندیده اید! تشویق جای خود را به خنده میدهد نماینده تحصیلات تکمیلی که ظاهراً از معرفی بابا پشیمان شده سر جای خودش می نشیند و در گوشی با استاد راهنمای بابا حرف میزند.
بابا فایل پاورپوینت را باز میکند تا دفاعش را شروع کند. همهمه دوباره شروع میشود بابا اشتباهی فایلی را باز میکند که من برای خانم فرهمند آماده کرده بودم احتمالاً آخرین فایلی بوده که توی لپ تاپ باز شده و با با همان را به عنوان پیش فرض بالا آورده است. اسم خانم فرهمند را حذف کرده بودم اما همه فهمیدند داستان از چه قرار است با این همه بابا انگار می خواهد از همان دفاع کند. ای خدا ... این همه با بابا کار کرده ام؛ حالا می خواهد از پایان نامه خانم فرهمند دفاع کند بابا با تعجب اسم پایان نامه را می خواند و می خواهد ارائه دهد که من میروم جلو و دم گوشش ماجرا را می گویم صدای استاد راهنمایش می آید
ایشون چون دیدن دانشجوی قبلی خوب دفاع نکرده میخوان نشون بدن دفاع خوب چه جوریه
بابا به شوخی می گوید: بهترین دفاع حمله ست!» بعد هم فایل دفاع خودش را باز می کند با صدای گرفته برخلاف صدای واضح چند ثانيه قبلش شروع می کند :
به نام خداوند جان و خرد
صدای بابا مثل صدای بازیگر فیلم از کرخه تا راین شده است. قبلاً گفته بود میخواهد با صدای گرفته حرف بزند تا داورها بگویند به گلویش فشار نیاورد و بی خیال ارائه دادنش شوند. استاد راهنما به بابا می گوید: «به لیوان آب بخورید ... خوب میشه.» بابا از بطری آب معدنی در لیوان آب می ریزد. عمداً آهسته آب را می خورد. آب که تمام میشود دوباره لیوان را پر میکند. مشخص است که دارد وقت کشی میکند. برای تمام شدن وقت دفاع، باید یک بشکه آب بخورد، بابا بزرگ با دیدن لیوان آب بلند میشود. معلوم است که به مثانه اش تلقین شده که این دو لیوان آب را او خورده است. می خواهد برود دستشویی بابا بعد از لیوان دوم، شعر را ادامه می دهد:
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
با با چند بیت دیگر هم می خواند استاد راهنما می گوید: «ان شاء الله تا آخر شاهنامه رو که نمی خواید بخونید!» بابا چاره ای ندارد. باید برود سراغ متن دفاع.
خیلی استرس دارم بابابزرگ از جلوی در به من اشاره می کند که همراهش بروم طفلک جای سرویس بهداشتی را بلد نیست. برای فرار از استرس دفاع بابا می روم با با بزرگ را به سرویس برسانم و خودم هم از شدت استرس سد مقاومتی دلار را میشکنم.
وقتی برمی گردیم، بابا به اواسط دفاعش رسیده است. تا مرا می بیند به حضار می گوید: «این هم آقای دکتر که عرض کردم خدمتتون همه نگاه ها به سمت . من بر می گردد. نمیدانم با با درباره من چه گفته است. امیدوارم برای انتقام گرفتن نگفته باشد اگر اشتباهی در کارم هست تقصیر پسرم است که کمک نکرده است. شاید هم گفته اگر اشتباه است. تقصیر پسرم است؛ چون پایان نامه همه را نوشته جز مال من را. نه اصلاً شاید بدترین انتقام را گرفته و گفته این متن را پسرم نوشته همین آقای دکتر که حتی صبر نکرد گوش کند ببیند من چه می گویم. بابا به خواندن متن دفاعش ادامه می دهد. خوشبختانه کسی گوش نمیکند؛ البته جز خانم فرهمند و شهابی که هر دو منتظرند کسی بدتر از آن دو دفاع کند تا شب راحت تر خوابشان ببرد. بابا برای وقت کشی کمی دیگر آب توی لیوان می یزد ریختن آب همانا و اشاره بابا بزرگ به من همان یکی از حضار غر میزند چه خبره هی میرن هی میآن بابا بزرگ به او نگاه می.کند امیدوارم وسط دفاع بابا به همه توضیح ندهد چرا هی می رود و هی می آید. دست بابابزرگ را می گیرم و از سالن می رویم بیرون وقتی دوباره برمی گردیم می بینم همه دارند دست می زنند بابابزرگ از همه تشکر می کند و می گوید
«خوشبختانه موفقیت آمیز بود.»
برگرفته از صفحه 180 الی 184 کتاب