سبد خرید شما خالی است

اصیل آباد

کد محصول (532418)

(1)

کتاب " اصیل آباد" به قلم محمدرضا سرشار

زمان باقی مانده
65,000 تومان
58,500 تومان

اطلاعات بیشتر

عصرها، وقتی کارها تمام می شد، هر کس یک جور، خستگی را از تن  به در می کرد بچه ها در میدان ده به بازی مشغول می شدند. مردها  به قهوه خانه ده می رفتند چای می خوردند به اخبار رادیوی علی آقا  گوش می دادند و درباره موضوع های مختلف با هم صحبت می کردند.  درباره محصول چگونگی کشت راه مبارزه با آفت ها، آبادی ده .... زنها  جلو در خانه ها، دور هم جمع می شدند و در حالی که بچه های کوچک  توی دست و پایشان می لولیدند با هم حرف می زدند.  
با طلوع اولین ستاره ها همه به خانه هایشان می رفتند. شام  می خوردند و زود می خوابیدند. به همین جهت بود که صبح ها سر  حال از خواب بیدار می شدند.  
تقریباً همه احتیاجات مردم در خود ده رفع می شد. غذایشان  تشکیل شده بود از لبنیات ،گوشت ،تخم مرغ میوه سبزی و نان  لباس ها را از پشم و کتان و پنبه می بافتند. فرش و جاجیم و گلیم  هم که در خود ده بافته م یشد.  
ده همین طور به زندگی اش ادامه می داد تا اینکه یک روز پیله وری  از راه رسید. بیله ور خورجین سنگینی داشت با یک دستگاه عجیب و غریب دستگاه چهار چرخ داشت با چند تا برجستگی گنبدی  شکل روی سرش  
پیله ور از شهر آمده بود. خیال داشت هر جا ده آباد و تروتمندی  دید بماند و کاسبی کند. بین راه از روستاهای مختلفی گذشته بود.  اما هیچ یک را نپسندیده بود تا اینکه به اصیل آباد رسید.  
وقتی که ده را برانداز کرد خوشحال شد. گمشده اش را پیدا  کرده بود با خودش گفت: «این همان چیزی است که دنبالش می گشتم.....  
و قدم در اولین کوچه ده گذاشت.  
پرسان پرسان خود را به میدان ده رساند. کنار دیواری کوله پشتی اش  را زمین گذاشت. نگاهی به دور و بر انداخت بچه ها، گرم بازی بودند.  صدای خنده های بی غل و غششان میدان را پر کرده بود.  
کسی به مرد پیله ور توجهی نداشت دو سگ او را دیدند و  پارس کنان به طرفش آمدند پیله ور وحشت کرد. دست به خورجین  برد یک لقمه نان درآورد و جلو آنها انداخت. سگها، بی توجه به  نان به طرف او حمله بردند.  

یکی از بچه ها جلو دوید و سگها را فرستاد بی کارشان  
عصر بود؛ نزدیک غروب آفتاب.
پیله ور، نفس راحتی کشید و شروع کرد به جار زدن  
_آهای! شهر شهر فرنگ است. از همه رنگ است. هفتاد و دو رنگ است. آهای شهر فرنگ است .  
به شنیدن صدای او بچه ها دست از بازی کشیدند. اول با تعجب  به او و دستگاهش نگاه کردند بعد کم کم دورش جمع شدند. برای  آنها هم سر و وضع مرد عجیب بود و هم دستگاهش معلوم بود  که پیله ور مال آن اطراف نیست لباسش جور دیگری بود. به جای  گیوه و ملکی چیز دیگری به با داشت کلاهش هم طور دیگری بود.
 

برگرفته از صفحات 8 الی 9 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
شابک
978-600-03-5378-0
شناسه ملی
21312-85م
تعداد صفحات
64 صفحه
موضوع
داستان های فارسی-نوجوانان
نویسنده
محمد سرشار
انتشارات
سوره مهر
سایز
رقعی 19.5 در 12.5 س
نوع صحافی
صحافی با چسب سرد
زبان کتاب
زبان فارسی

دیدگاه ها (0)