بازگشت
بازگشت
کد محصول (448712)
کتاب"بازگشت"پیام هایی از تجربه های نزدیک به مرگ
اطلاعات بیشتر
پس از چاپ کتاب سه دقیقه در قیامت در شهریور 1398 و استقبال شدید مردمی از این کتاب، افرادی از مخاطبین، به ما مراجعه نموده و ضمن تشکر از مطالب این کتاب ماجرایی که برای خودشان یا یکی از دوستان یا بستگان شان اتفاق افتاده بود را بیان کردند. بخشی از آنها تا قبل از خواندن این کتاب،جرئت بیان تجربه خود را نداشتند .برخی از آنها هرچه کتاب در این زمینه جستجو کرده بودند مربوط به تجربه کنندگان غربی بود که با عینک بی دینی به قضایای بعد از مرگ نگاه کرده بودند. اما اکثر مخاطبین ما انسانهای مومنی بودند که در تجربه آنها به برخی موارد اخلاقی و دینی اشاره مستقیم شده بود.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم :
بار دیگر که به کنار بدن خودم برگشتم. چند ساعتی بود که من بیهوش زیر دستگاه بودم. یکباره به داخل بدن خودم رفتم. احساس کردم جوانی بسیار زیبا پایین پای من ایستاده. آنقدر چهره اش جذاب بود که محو جمال شدم .او پشت سر پدرم ایستاده و یک سیب سرخ زیبا و خوشبو در دست داشت. مطمئن بودم فرشته مرگ است. نمی خواستم بمیرم. هنوز اعمالم درست نبود. از خدا خواستم زنده بمانم. گفتم: خدایا به من فرصتی بده تا اشتباهاتم را جبران کنم. یکباره چیزی به ذهنم رسید. خدا را به حق حضرت زهرا علیها السلام قسم دادم. یکباره دیدم خانومی مهربانی که صورتش را نور مطلق می دیدم ،بالای سرم آمدند و مرا نوازش کردند. بعد با دستان زیبا و ظریف خود، از داخل ظرف کوچک و طلایی رنگی که در دست داشت، چند قاشق سمنو به من دادند. البته احساس کردم سمنو بود. من آن را خوردم و یکباره بدنم تکان خورد. خانم فرمودند: ما تو را شفا دادیم. از جا بلند شدم و با تعجب اطرافم نگاه کردم !حالم خوبه خوب بود.
پدر و مادرم پرستار را صدا کردند. او هم پزشک را خبر کرد. پزشک بیمارستان پس از معاینات اولیه به مادرم گفت: این شبیه معجزه است! این خانم اصلاً هوشیاری نداشت. ما آماده بودیم که دستگاهها را قطع و گواهی فوت صادر کنیم. روز به روز حالم بهتر شد. خیلی در مورد توصیه هایی که در آن ساعات شنیدم فکر کردم. تا اینکه شبی آیت الله العظمی بهجت را در خواب دیدم که به همراه گروهی بالای سر من آمدند. ایشان مرا نصیحت کردند و ضمن تاکید بر عدم آرایش در مقابل نامحرم و دوری از موسیقی حرام به اهمیت به نماز اول وقت تاکید کردند و به موضوعی اشاره کردند که من خیلی احتیاج داشتم. ایشان فرمودند: ببخش تا خداوند نیز تو را ببخشد. اگر کسی خواست در حضور تو غیبت کند بگو قاضی خداوند است .روزهای بعد بازهم به من توصیه هایی شد. نظیر اینکه بعد از نماز صبح بین الطلوعین را بیدار باش و...
برگرفته از صفحه62 و 63 کتاب