لمعات الحسین
کد محصول (448705)
کتاب "لمعات الحسین" تالیف حضرت علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
اطلاعات بیشتر
کتاب شریف " لمعات الحسین علیه السلام " برخی از کلمات و مواعظ و خطب حضرت سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین علیه السلام که با ذکر مدارک، از کتب معتبره نقل شده و فقط به ترجمه آن اکتفا شده است و از شرح و بسط خودداری شده ، تا آنکه به واسطه ایجاز و اختصار ، قابل آن باشد که بر روی پرده ها و تابلو ها نوشته شود و در مجالس و محافل، در مرای و منظر حاضرین قرار گیرد.
برخی از مباحث این کتاب عبارتند از: خطبه سیدالشهداء راجع به اصلاح مردم،نامه حضرت درباره دنیا و آخرت،خطبه حضرت در منا در زمان معاویه،دعا و خطبه سیدالشهدا در صبح عاشورا، اشعار رجزیه حضرت در روز عاشورا،مبارزه حضرت سیدالشهدا ،مقتل سیدالشهداء علیه السلام، اشعار مرحوم نیر تبریزی،اشعار مرحوم آیت الله شعرانی، اشعار مولف در مدح حضرت سیدالشهداء علیه السلام و ...
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت،و چون پر شد به آسمان پاشید و گفت این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست،بسیار سهل و ناچیز است.و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت .و برای بار دوم دست خود را زیر خون گرفت؛و چون پر شد با آن سر و صورت و محاسن شریف را متلطخ و خون آلود نمود و گفت با همین حال باقی خواهم بود تا خدا و جدم رسول خدا را دیدار کنم .و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رمقی در تن نمانده بود .نشست بر روی زمین و با مشقت سر خود را بلند نگاه می داشت،که در این حال مالک بن بسر آمده و او را دشمن داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد. و برنس( یعنی کلاه بلندی که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد حضرت برنس را انداخت و روی قلنسوه که کلاه عادی بود عمامه بست.و بعضی گفتهاند دستمالی بست. که زرعه بن شریک برکتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت و حصین در حلقوم آن حضرت تیری زد دیگری بر گردن مبارک ضربهای وارد ساخت و سنان بن انس با نیزه در ترقوه اش زد و پس از آن بر سینه آن حضرت زد و سپس در گلوی آن حضرت تیری فرو برد و صالح بن وهب در پهلویش تیری وارد کرد .هلال بن نافع می گوید:من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که او جان می داد سوگند به خدا که من در تمام مدت عمرم؛هیچ کشتهای ندیدم که تمام پیکرش به خون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد به خدا سوگند لمعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن باز می داشت !
برگرفته از صفحه 92 کتاب