فتح خون
کد محصول (448732)
کتاب "فتح خون" یا "روایت محرم" به قلم سید مرتضی آوینی
اطلاعات بیشتر
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون درگیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد ؛ از خون عاشق، خون شهید.
«فتح خون» یا «روایت محرم» که در محرم سال 1366 نوشته شده است، روایت قیام حسینی است که با هجرت آن حضرت از مدینه به مکه آغاز میشود و فصول ده گانه ی آن مطابق با وقایع دهه اول محرم سال 61 هجری قمری تنظیم شده است. این کتاب یک وقایعنگاری صرف نیست؛ نگارنده هم زمان با رجوع به متون تاریخی_ پژوهشی معتبر، از زبان یک راوی معاصر با بیانی شاعرانه به تأویل وقایع عاشورا می پردازد و از شرح وقایع ظاهری راهی به باطن آنها می گشاید.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
اینک زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند. دیگر تا آننبا عظیم، اندک فاصلهای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشکهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه از تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است، و میدانی، رازها را همه، در خزانه مکتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود. امام سرچشمه راز است و بیابان طف، عرصهای که مکنوتات حجاب تکمیل را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را آلم شهادت می نامند؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟
غروب تاسوعا نزدیک است و امام بر مدخل سراپرده ی راز تکیه بر شمشیر زده و در ملکوت می نگرد. عمرسعد فرمان داده است:« یا خیر الله بر مرکب ها سوار شوید؛ بشارت باد شما را به بهشت!» و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان، بر اسب ها تشنه اند تا به اردوی آل الله حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آکنده است.
زینب کبری علیهاسلام خود را به خیمه امام رساند و او را دید برادر خیمه، تکیه بر شمشیر زده، چشم بر هم نهاد است .رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمده بود تا او را بشارت دیدار دهد. امام سر بر داشت و به گنجینیه دار عالم رنج نگریست:« رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را به خواب دیدم که می گفت: زود است که به ما الحاق خواهی یافت.»... و طور قلب زینب از این تجلی در خود فرو ریخت.
بر گرفته از صفحه 75 و 76 کتاب