قصه کربلا
کد محصول (448812)
کتاب ((قصه کربلا)) اثری از مهدی قزلی کاری از انتشارات شهید کاظمی / برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز
اطلاعات بیشتر
شب عاشورا زینب مشغول پرستاری از سجاد بود که صدای برادرش را از خیمه کناری شنید.شنید که شعر می خواند: ای روزگار اف بر این دوستی تو ... شعر بوی خون می داد، بوی مرگ، بغض گلوی سجاد را گرفت، زینب ولی نازک دل تر بود، گریان از خیمه زد بیرون و رفت سراغ برادرش ،امامش.وای بر من! ای کاش مرده بودم...برادر تو تن به مرگ دادی؟ بعد جیغ کشید ، مشت به صورت زد و بی هوش شد .امام به صورتش آب پاشید. سعی کرد با حرف هایش آرامش کند.این پرنده را اگر کاری نداشتند، در لانه اش می خوابید...زمینی ها می میرند، آسمانی ها نمی مانند، همه چیز از بین می رود غیز از خدا. پدر بزرگ و پدر و مادرو برادرم همه از من بهتر بودند و از دنیا رفتند...خواهر جان قسمت می دهمو باید به این قسم پای بند باشی: اگر کشته شدم لباست را پاره نکنی ، مشت و ناخن به صورت نکشی ، واویلا نکنی ، هیچ چیز بهتر از صبر نیست... زینب اگر موقع مرگ پرد بزرگ و پدر و مادر و برادرش صبر کرد چون سنگ صبور داشت. حالا چه طور؟
برگرفته از صفحه94