سبد خرید شما خالی است

عارفانه

کد محصول (447735)

(1)

کتاب " عارفانه" زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیّری

به قلم گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

زمان باقی مانده
45,000 تومان
40,500 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب عارفانه شرح حال و خاطراتی از بندهای از بندگان مخلص خدا است که بی آلایش در میان هم محله ای ها و دوستان و خانواده خود زیست و بی آنکه از اوج عرفان خود سخنی بر زبان بیاورد در 19 سالگی جام الهی را سر کشید و به معشوق ازلی و ابدی خویش پیوست.این کتاب 43 خاطره از این شهید بزرگوار را در خود جای داده است که از زبان دوستان و خانواده و همرزمانش روایت می شود .او در مکتب تربیتی استاد العارفین آیت الله حق شناس پرورش یافته بود. در مراسم این شهید مردم وقتی دیدند که ایشان در مراسم ختم حضور یافتند و در منزل این شهید حاضر شدند و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کردند, تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته!

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

ما نماز می خواندیم که رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن ومناجات با خدا لذت می برد. شاید لذت بردن از نمازبرای یک انسان عالم و عارف, طبیعی باشد اما برای یک پسربچه دوازده ساله عجیب بود. من سعی میکردم که بیشتر با او باشم تا ببینم چه می کند. او رفتارش خیلی عادی بود مثل بقیه افراد می گفت و می خندید. من فقط میدیدم, وقتی کسی راه را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد. فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبتمی کند و پشت سر دیگران حرف می زند. در این شایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی کرد. با قاطعیت از  شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک روز به او گفتم : احمد, من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی اما من...

لبخندی زد می خواست بحث را عوض کند. اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم: حتما یه علتی داره, باید برام بگی؟ بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش رو داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت: بشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت: یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است.برو از اونجا آب بیار. من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای آب به گوش رسید. نسیم خنکی از سمت آب به سمت من آمد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم! کسی آن اطراف من را نمی دید. من می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شناکردن بودند. من همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم... همین طور که اشک می ریختم و با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله...به محض تکرار این عبارت یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. ناخودآگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم. صدا از همه بیابان شنیده می شد. از همه درخت ها و کوه و سنگ ها صدا می آمد!! همه می گفتند: «مسبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح.» ( پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح ) . احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه  داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! و گفت: محسن, اینها را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک می کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!

(کتاب عارفانه / تحول / صفحه 26 و 27 و 28 )

مشخصات

مشخصات محصول
گردآورنده
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات
نشر شهید ابراهیم هادی
موضوع
خاطرات/ شهیدان / جنگ عراق علیه ایران
شابک
978-600-7841-26-6
شماره کتاب شناسی ملی
4242765
تعداد صفحات
120 صفحه
سایز
پالتویی
نوع جلد
شومیز (معمولی)

دیدگاه ها (0)