اطلاعات بیشتر
عقیق کتابی است که به زندگینامه شهید حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام در قالب داستان می پردازد. این کتاب بر اساس سخنان همرزمان و سخنرانی های این شهید والامقام به رشته تحریر درآمده و در آن به چگونگی ورود شهید به جبهه و شکل گیری لشکر امام حسین علیه السلام پرداخته شده است و در محتوای کتاب به مواردی چون شخصیت این شهید بزرگوار و میزان تاثیرگذاری او در عملیات های مختلف و حتی نقش فرماندهی این شهید عزیز در عملیات والفجر 8 و مبارزه با گارد ریاست جمهوری صدام اشاره شده . به علاوه برخی از مطالب مطرح شده در این کتاب در کتاب دیگری نقل نشده است.
این کتاب در 12 فصل تنظیم شده است
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
بی سیم چی در حالی که به لکنت زبان افتاده بود, ترسان و لرزان گفت:« یک ایرانی وارد فرکانس ما شده و می گوید; من از طرف خرازی برای ماهر پیام دارم.»
ژنرال شتاب زده گفت: « می شناسمش, بگذار پیامش را بدهد.»
این بار که عراقی بی سیم را روشن کرد, به زبان فارسی با احتیاط گفت:« به خرازی بگو اگر پیامی برای ماهر داری, بگو. او آماده شنیدن است.»
حاج حسین صدای عراقی را که شنید, به جاسم گفت:« به او. بگو, خط اول شما را گرفتیم, خط دوم و سوم را هم فتح کردیم. از خط چهارم و نهر جاسم هم عبور کردیم. هیچ مانعی جلوی ما نیست. امشب می خواهم تا بصره پیشروی کنم و در بصره با شما ملاقات کنم.»
همین که جاسم این جملات را پشت بی سیم تکرار کرد, رنگ از چهره بی سیم چی عراقی پرید و به سختی پیام را به ژنرال منتقل کرد. اگرچه او انتظار چنین پیامی را نداشت, اما روحیه خود را حفظ کرد و گفت: « از او بپرس می خواهی بیایی چه کار. می خواهی چه بگویی؟ »
حاج حسین بلافاصله جواب داد: « یک پای تو را که در عملیات قبل قطع کردیم, می خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم.»
ماهر دستی به پای سالم خود کشید و گفت: « بیا ; منتظرت می مانم. یک دستت را در طلائیه قطع کردیم, دومی را هم خودم قطع می کنم.»
حاج حسین لبخندی زد و گفت:« خوبه. وعده ما امشب در میدان اصلی شهر بصره.»
بی سیم که خاموش شد, ژنرال به فکر فرو رفت. حس می کرد خرازی شوخی نمی کند.
( کتاب عقیق / صفحه 254 )
