چشم به راه
چشم به راه
کد محصول (446963)
چشم به راه نیم نگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید سعید چشم به راه
اطلاعات بیشتر
عملیات والفجر هشت بود بچه های تیپ زرهی پشت خط بودند.حاج آقا مسجدی دائم با فرمانده تیپ در ارتباط بود اما یکدفعه صدا قطع شد و دیگر از خط خبری نداشتند حاجی احتمال داد که فرمانده شهید شده.
گفت حاجی حالا به جای فرمانده کی رو بفرستیم که بتونه بچه ها رو مدیریت کنه؟حاجی کمی فکر کرد و بعد گفت:به سعید بگو آماده باشه باید بره خط... توجیهش کن...
تعجب کرد.آخر حاجی نمی گذاشت سعید آب توی دلش تکان بخورد. حالا می خواست بفرستدش خط...
رفت و سعید را بیدار کرد.توقع داشت وقتی خبر را بشنود،از خوشحالی بال در بیاورد.سعید آرزویش بود برود خط.اما وقتی گفت انگار که کار همیشگی اش بود.خیلی عادی برخورد کرد...
با حاجی و سعید رفتند خط. سعید پیاده شد.موقع خداحافظی نگاهی به او انداخت که تمام وجودش آتش گرفت.از حاجی خواست که بماند.اما حاجی اجازه نداد.برگشتند عقب.
حاجی چند ساعتی با سعید در ارتباط بود اما بازهم...
بی معطلی رفتند طرف خط.چیزی که می دیدند را باور نمی کردند...
گلوله ی تانک درست خورده بود وسط سنگری گه سعید پشتش بود.
پرت شده بود پشت خاکریز دوم.
سوخته بود...نصف بدنش سوخته بود...