سبد خرید شما خالی است

راز نگین سرخ

کد محصول (447764)

(0)

کتاب " راز نگین سرخ " برگرفته از خاطرات سرلشکر شهید حاج حسین همدانی به قلم حمید حسام

زمان باقی مانده
155,000 تومان
139,500 تومان

اطلاعات بیشتر

راز نگین سرخ داستان مستند برگرفته از زندگی, رزم و شهادت سردار شهید محمود شهبازی فرمانده سپاه و جانشین لشکر 27 محمد رسول الله. حوادث این داستان گوشه ای از فراز و نشیب های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است, لذا همه حوادث واقعی اند; که نقش آفرینانش سرداران شهید لشکر انصار الحسین علیه السلام ـ استان همدان ـ و موسسین لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله بوده اند. این کتاب به روایت سرلشکر شهید حاج حسین همدانی است و وجه تسمیه عنوان کتاب اینگونه است: « یک بار محمود شهبازی انگشتری به من هدیه کرد و من خاطره این انگشتر عقیق را برای حمید حسام  تعریف کردم. آقای حسام گفت: شوژه خوبی برای نگارش یک داستان است و ان را دستمایه نوشتن رمان « راز نگین سرخ» کرد و محمود شهبازی ستاره راز نگین سرخ شد.»

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

نماز را که خواندند,هر سه راه افتادند,احرام ها را کندند و دشداشه پوشیدند, سفید و بلند. از مکه زدن بیرون. متوسلیان رو به شهبازی کرد« حتما قبل از اینکه بیای مکه مرقد رسول خدا و ائمه بقیع رو زیارت کردی؟ »

شهبازی زیر لب صلوات فرستاد و سرش را پایین آورد.

متوسلیان  گفت: «میریم زیارت جناب حمزه سید الشهداء.»

شهبازی و همت سکوت کردند و به راه ا فتادند. باد گرم پوست سرها را می سوزاند; اما هر سه ترجیح می دادند پیاده بروند. برج ها یکی یکی پشت سرهم مقابل انها قد می کشیدند و کوه های سنگی از میان انها سبز می شدند.

از مکه زدند بیرون . سوار اتوبوس شدند و خود را رساندند به مدینه. احد از دور خودنمایی می کرد. هر سه کنار یک سایبان ولو شدند. شهبازی نگاهی به دیواره های تنگه احد انداخت. دو رشته کوه سیاه مثل میخ روی زمین ایستاده بودند و انگار نفس نفس میزد. گفت: « جالبه... توی این برهوت دو تا کوه مثل ارتفاعات غرب هست. »

متوسلیان به شوخی گفت:« باز که پر کشیدی و رفتی تنگه قراویز! » و به تسلی گفت: « اما تو و بچه ها تنگه رو رها نکردین... مگه نه؟»

و نگاه به سمت همت چرخاند. او هم میان  دیواره ای سنگی احد غرق شده بود.

بیا پایین حاجی ... اینجا که نوسود و پاوه نیست!

_ چرا هست... خدا دست ما رو گرفته آورده اینجا تا بهمون نشون بده که احد زیاده. ما باید سرباز خوبی واسه پیامبر باشیم.

متوسلیان وقتی دید هردوی آنها جدی اند, خواست بیشتر سر به سر آنها بگذارد. شانه اش را بالا انداخت و قیافه جدی به خود گرفت: « شما دوتا اصفهانی یه جور حرف می زنین که انگار سرقفلی همه تنگه های دنیا رو به شما داده ن! »

صدای فریادی ساکتش کرد.

اشهد ان لا اله الا الله و ...

چهار پلیس عرب با باتوم بر سر و بدن کسی می زدند. انبوهی از حاجی ها دور آنها حلقه زده بودند و فقط نگاه می کردند. هر سه نفر به داخل جمع افتادند. متوسلیان پرسید چرا اون بیچاره و می زنن؟ »

زائری کف دستش را به احمد نشان داد و گفت: « اینقدر خاک از قبرستان احد برداشت, اونام زدنش. می گن این کار کفره.» و غرولند کرد« لعنتی های وهابی! »

خون در رگ های متوسلیان جوشید. فریاد زد ولش کنید نامردا!» و به سمت پلیسی که دست به گردن زائر گذاشته بود, دوید. شهبازی و همت هم معطل نکردند, پریدند وسط پلیس ها و فریاد الله اکبر سر دادند. گرد و خاک قبرستان احد را پر کرد. شهبازی دست به کمر پلیس انداخت و کلت او را برداشت. پلیس های سعودی به عربی فحش می دادند. شهبازی دستش را رو به آسمان برد و چند تیر هوایی شلیک کرد. هر چهار پلیس صف مردم را شکافتند و از گوشه قبرستان گریختند. متوسلیان فریاد زد: « مردم متفرق شین اونا الان برمی گردن.»

متوسلیان نگاهی به دست شهبازی انداخت. هنوز قبضه کلت محکم میان دست او بود و نگاهش به نقطه ای بود که پلیس ها گریخته بودند. گفت:« پیامبر حفاظت از تنگه رو به تو نسپرده که اینجوری واستادی اینجا! بریم... »

(کتاب راز نگین سرخ / صفحه 117 و 118 )

 

مشخصات

مشخصات محصول
نویسنده
حمید حسام
انتشارات
نشر 27 بعثت
موضوع
داستان های فارسی/ جنگ عراق علیه ایران
شابک
978-600-747-229-3
شماره کتاب شناسی ملی
4021416
تعداد صفحات
352 صفحه
سایز
رقعی
نوع جلد
شومیز (معمولی)
نوع صحافی
صحافی با چسب گرم

دیدگاه ها (0)