شانزده سال بعد
کد محصول (448200)
کتاب"شانزده سال بعد"روایت حسین کاجی از زندگی شهید محمدرضا شفیعی
اطلاعات بیشتر
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
دکتر ها گفته بودن چاره ای نیست و باید پات رو قطع کنیم.شب،بعد از کلی من و من گردن گفت:مادر!فردا قراره پنج،شش کیلو سبک بشم.گفتم:یعنی چی؟گفت:خدا یه بدن صحیح و سالم بهم داده بود،حالا می خواد یه دونه از پاهام رو پس بگیره.گریه م گرفت.دوتا قالیچه توی اتاق پهن بود.یکی رو نذر مسجد جمکران کردم.فردا صبح با دوتا عصا زیر بغل رفت و بی عصا برگشت.گفتم:چی شد؟ مگه قرار نبود پات رو قطع کنن؟گفت:خودم هم نمی دونم چه اتفاقی افتاد.پام رو گذاشتم روی میز که دکتر معاینه کنه،نگاه کرد و گفت:چرا پای سالم رو گذاشتی،پای مجروحت رو بیار.گفتم:همین مجروح بود.دوباره نگاه کرد.گفت:من که باورم نمیشه،این پای پای دیروز نیست؛سالمه سالمه.راستشو بگو چکار کردی؟گفتم:کاری نکردم،فقط مادرم برای اینکه خوب بشم یکی از قالیچه های خونه رو نذر امام زمان(علیه السلام) کرده.گفت:هرچی هست کار همون نذره.پای تو از مال منم سالم تره.می خوای بری جبهه برو.آمد خانه.ساکش را برداشت و بدو تا اعزام نیرو رفت.
کتاب شانزده سال بعد/صفحه 124