سرباز کوچک امام ( ره )
سرباز کوچک امام ( ره )
کد محصول (447767)
کتاب " سرباز کوچک امام ( ره ) " خاطرات آزاده پرآوازه ( اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی ) مهدی طحانیان به قلم فاطمه دوست کامی
اطلاعات بیشتر
در این کتاب آزاده پرآوازه « مهدی طحانیان » راوی خاطراتی است که در گذشته ای نه چندان دور, با پخش مستندی از بلندگوها و رسانه های خبری در اصرار بانوی خبرنگار بی حجاب هندی برای مصاحبه با او, به چهره ای بین المللی تبدیل شد, در جاده هزار توی کتاب «سرباز کوچک امام رحمة الله علیه » می بینید که نوجوانی کم سن و سال چگونه توانست در اوج نیاز به بازی های کودکانه و راحتی و آسایش مادی, جان شیرین را یله کند و دریوزگی نامردان را نپذیرد. با سرباز کوچک امام (ره) و همه نمادهای واقعی دنیای دیوارهای سیمانی و کرکسان سنگی « سرباز کوچک امام (ره) همراه می شویم با او صبر می کنیم, با او سپری می کنیم و به عمق خاطرات پسرکی سرک می کشیم که جهانی مقهور مقومت و بزرگی اش شد. این کتاب مزین به تقریظ مقام معظم رهبری نیز هست .
این کتاب در 8 بخش و 25 فصل تنظیم شده است
بخش اول فصل اول کوچه با غ های کوشک
بخش دوم فصل سوم جوانترین مسافر کربلا
بخش سوم فصل هفتم عنبر جایی برای زندگی
بخش چهارم فصل دوازدهم خداحافظ عنبر
بخش پنجم فصل چهاردهم قفصی برای پرواز
بخش ششم فصل بیست و یکم وداع با اسارت
بخش هفتم فصل بیست و چهارم این روزها
بخش هشتم گفتگوهای تکمیلی
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
در عمرم آدم هایی به این سیاهی ندیده بودم. اصلا فکرش را هم نمی کردم که آدم هایی اینقدر سیاه وجود داشته باشند. از سیاهی پوست صورتشان برق می زد. انگار به جای کرم به صورتشان واکس زده بودند.تقریبا ده پانزده نفری می شدند به اضافه چند نفر استخباراتی و سرگرد محمودی. به محض ورودم, همه نگاه ها رویم خیره ماند.به خودم بابت تعجب و زل زدن به آنها به خاطر رنگ پوستشان حق می دادم.اما نمی دانستم انها دیگر چرا ماتشان برده. یعنی اینقدر قد و قواره ام به چشمشان امده بود؟!
محمود مترجم را آوردند و دوربین هایشان را روشن کردند. یکی از آنها که تقریبا پنجاه ساله به نظر می رسید و موهای جوگندمی و فرفری کوتاه داشت آمد نزدیکم. رو به محمود به عربی پرسید: ؟« بپرس که اسمش چیست؟» قبل از اینکه اسمم را بگویم شروع کردم به خواندن سوره نصر:« بسم الله الر حمن الر حیم اذا جاء نصر الله و الفتح ... »
هنوز دو آیه بیشتر نخوانده بودم که دیدم همه شان مثل کسانی که آنها را برق گرفته باشد, سر جایشان میخکوب شدند. سر تا پا گوش شده بودند و جیک نمی زدند. سوره را که تمام کردم خبرنگار به محمود گفت:« بگو دوباره بخواند». دوباره خواندم . قطرات زلال اشک روی پوست های سیاه صورتشان برق می زد و روی گونه هایشان راه باز می کرد. تعجب کرده بودم,یعنی به خاطر قران خواندن من داشتند گریه می کردند؟ آهسته از محمود پرسیدم: « اینا کجایی ان؟ »
گفت: « سودانی»
می دانستم که سودانی ها آفریقایی و مسلمان هستند.خبرنگار نزدیک تر شد و دستم را در دستش گرفت و چیزی گفت. محمود گفت: « مهدی می پرسن مگه شما مسلمونید؟!»
گفتم: « بگو بله که مسلمونیم, پس قراره چی باشیم؟»
گفت:« به ما گفتن شماها آتیش می پرستین,گفتن مجوسین!»
یکی پرسید:« چرا شما با اسرائیل دوستید و باهاشون همکاری می کنید؟...
(کتاب سرباز کوچک امام ( ره ) / صفحه 275 و 276 )
متن تقریظ حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) برکتاب سرباز کوچک امام (ره)