برای خدا مخلص بود
برای خدا مخلص بود
کد محصول (447776)
کتاب" برای خدا مخلص بود" خاطراتی از شهید محمدابراهیم همت گردآورنده علی اکبری
اطلاعات بیشتر
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت 12 فروردین ماه 1334 در شهرستان قمشه متولد شد. ایشان در سال 52 وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و سال 1356 تدریس در مدارس راهنمایی شهرضا را آغاز کرد. در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد شد. در 1359 به کردستان و شهرستان پاوه رفت. در سال 60 اتفاقات زیادی برای او رخ داد. که از جمله انها شرکت در عملیت روح الله در کردستان پذیرفتن فرماندهی سپاه پاوه زیارت خانه خدا ,ازدواج و سپس عزیمت این سردار دلاور به جبهه های جنوب و شرکت در عملیات بزرگ فتح المبین است. شرکت در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر و سپس فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله ( صلی الله علیه و آله )فرماندهی عملیات بزرگ رمضان و فرمانده ی سپاه 11 قدر و فرماندهی عملیات مسلم بن عقیل ( علیه السلام )در سال 61 برای فرمانده دلاور رقم خورد و خداوند شهد والای شهادت را در 17ام اسفند 62 در هنگامی که عملیات بزرگ خیبر را فرماندهی می کرد در جزیره مجون به او چشاند.
این کتاب 49 خاطره از این شهید والامقام را روایت می کند. در انتهای کتاب وصیت نامه سردار شهید آورده شده است
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
همیشه می گفت:« این دو سال سربازی از بدترین ایام عمر من بود.» علت ان را هم عدم وجود تقوا عنوان می کرد. در زمان سربازی به خاطر سرعت عملش مسئول آشپزخانه شده بود. خودش تعریف میکرد: « ماه رمضان من به آشپزخانه گفتم که برای بچه ها سحری درست کنند, حدود سیصد نفر. ناجی که فرماندهمان بود, متوجه این قضیه شد و صبح دستور داد همه سربازها به خط شوند. او آب آورده بود و سربازها را یکی یکی مجبور می کرد تا آب بخورند. ان روز همه روزه هایشان باطل شد و من چنین بی دینی در عمرم ندیده بودم. به خدا گفتم: « خدایا, اگه برای تو روزه می گیریم, این اینجا چی می گه؟ خدایا خودت سزای اون رو بده.» و خدا هم سزایش را داد.
روز بعد دستور دادم آشپزخانه را کاملا تمیز کنند. بعد از اینکه کف آشپزخانه حسابی تمیز شد, رفتم روغن آوردم و به کف آشپزخانه مالیدم. می دانستم ناجی آن شب حتما برای سرکشی به آنجا می آید و می خواهد مطمئن شود که غذایی پخته نمی شود. همان هم شد.ناجی آمد و سر دیگ ها رفت و وقتی خیالش راحت شد موقع برگشتن چنان لیزی خورد که افتاد و پایش شکست. او را به بیمارستان منتقل کردند و ما تا آخر ماه رمضان از دستش در امان بودیم. و به این ترتیب توانستیم روزه هایمان را بگیریم.
(کتاب برای خدا مخلص بود / صفحه 17 )