نای سوخته
کد محصول (447809)
کتاب" نای سوخته" زندگینامه و خاطرات مربی مجاهد شهید علی خلیلی
به قلم هانیه ناصری
اطلاعات بیشتر
شهید علی خلیلیان 9 آبان ماه 1371 روز تولد حضرت زینب علیها السلام متولد شد و در شب نیمه شعبان سال 90 در حال انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر با سلاح سرد مضروب و از ناحیه گردن به شدت مجروح شد. خونریزی او به حدی بود که پزشکان زنده ماندنش را معجزه دانستند. این شهید والامقام پس از دو سال تحمل درد ناشی از جراحات در سوم فروردین ماه 1393 تشییع شد و در قطعه 24 بهشت زهرا در کنار شهدای سالهای 57 و 58 به خاک سپرده شد. کتاب حاضر به خاطرات و زندگینامه ایشان می پردازد.
عناوین کتاب حاضر عبارتند از:
شهادت
نقاهت دوم
زیارت کربلا
نقاهت اول
ضربت خوردن
جوانی
کودکی
تصاویر و اسناد
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
داشتن چهره شاد و بشاش شاخصه رفتار علی بود; انگار صورت او به دست نقاش ازل اینگونه طراحی شده بود و سلامتی و بیماری نمی شناخت.
« ما می رفتیم خونه علی آقا روحیه می گرفتیم و برمی گشتیم,با اینکه حالش بد بود اینقدر بانمک صحبت می کرد و تکه می انداخت و ... مثلا با حشره ها هم شوخی می کرد, می زدشون کنار و می گفت:« برو عقب». به جای اینکه یه علی آقای داغون ببینیم که افتاده و بچه ها هم بعد دیدنش داغون بشن بیان بیرون, وقتی علی آقا رو می دیدنی ک ربع بیست دقیقه بعد با خنده میومدن بیرون; واقعا پیش علی آقا رفتن انرژی داشت...»
کمکم چای دم کشیده بود علی برای آوردن چای به آشپزخانه رفت, صدای نعلبکی ها و استکان های کمرباریک معروف علی آقا که هنوز برق نو بودن توی قوس کمرشان چشمک می زد نمی توانست به سر و صدای بچه ها غالب شود; خانه را روی سرشان گذاشته بودند, صاحبخانه وارد اتاق شد, درحالیکه با هر قدم که بر می داشت چای خوشرنگ و خوش عطر و دم کشیده در دهانه استکان چنان موج می زد که نزدیک بود از جزر و مدش سینی بدجوری طوفان زده شود! سرو صدای تلق و تولوق استکان و نعلبکی به داد و هوار جوانک های دهه هفتادی توی اتاق اضافه شده بود. عادت نداشت مهمان هایش بدون شام بروند.
« بعد از زیارت عاشورا یکی از بچه ها می رفت غذا می گرفت که مثلا غذا بخوریم, پولشم علی آقا و خانواده می دادن. ما رومون نمی شد جلوی علی آقا غذا بخوریم, دیگه یک ماه و نیم بودش که غذا نمی تونست بخوره. غذا اگر می خورد کارش تمام بود حتی یه دونه برنج, آب هم خیلی کم می خورد, با سرنگ می ریخت توی دهنش یا لبش رو خیس می کرد; علی آقا نمی ذاشت ما اون طرف سفره پهن کنیم و بشینیم غذا بخوریم علی آقا قبل از اینکه رودشون رو عمل کنن و این قضیه پیش بیاد تو خورد و خوراک رو دست نداشت و هر جا بحث بخور بخور بود علی آقا یه پای داستان بود...
( کتاب نای سوخته / صفحه 38 و 40 )