گود شهادت
کد محصول (448216)
این مجموعه همه دیده ها و خاطرات قابل انتشار نویسنده(حمید داودآبادی) از کودکی تا انقلاب اسلامی، بحران های بعد از پیروزی انقلاب تا جنگ، و سرانجام صلح و حوادث بعد از آن میباشد.
اطلاعات بیشتر
شاید 10 سالم بود که پسر بچه ی شش هفت ساله ای را در تلویزیون دیدم که مثل فرفره میچرخید و بازوبند پهلوانی ورزش باستانی کشور بر بازویش نشست.
خیلی دوست داشتم او رفیق ، بچه محل یا هم کلاس من بود!
ولی این که سال ها بعد و در جبهه با او هم رزم شوم برایم باورنکردنی بود. خیلی!
اردوگاه بستان و عملیات ناکام ، پادگان ابوذر و هم رزمی با سردار شهید "احمد پاریاب"، صفایی داشت فراموش نشدنی.
آشنایی و رفاقتم با سعید طوقانی و عباس دائم الحضور و به دنبال آن حضور در گردان شهادت و گردان میثم و رفاقت با بچه های باصفای اندیمشک ، خیلی خواندنی است; آن قدر که هنوز با مرور آن خاطرات اشکم سرازیر میشود.
جا ماندن از عملیات بدر هم برای خودش ماجرایی دارد تلخ و مسخره!
وقتی توفیق نداشته باشی دوش به دوش دوستانت در عملیات شرکت کنی ، نه به ترس ربط دارد نه به ادعا و .. شانس و اقبال هم نیست!
فقط این است که بمانی و دهها سال حسرت بخوری و با عکس های شان اشک بریزی!
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
یکی از روزها نیرویی از گروهان 3 به دسته ی ما آمد که از همان اول ، حرکاتش برایم سوال بر انگیز شده بود. با هر چه که دم دستش می رسید، مخصوصا قابلمه ی غذا ضرب می گرفت . خیلی هم راحت و روان می نواخت.
خیلی که حوصله اش سر می رفت، روی زانویش ضرب می گرفت. آن طور که متوجه شدم ، نامش «عباس دائم الحضور» بود، اما بر خلاف نامش ، همیشه در صبحگاه غایب بود. همین را بهانه کردم و باب شوخی را باز کردم. گفتم : می گن کچله اسمش رو می ذاره زلفعلی. خوبه تو هم اسمت رو عوض کنی و بزاری عباس دائم الغیوب! با تبسمی شیرین، پاسخم را داد که: مثل این که خیلی حال داری که همه اش می روی صبحگاه و رزم .
کتاب گود شهادت / صفحه ی 21