مسافر کربلا
کد محصول (448262)
کتاب « مسافر کربلا »
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
اطلاعات بیشتر
می خواهم بگویم که این جنگ یک گنج است . آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه؟ این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم . امام سجاد توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج کند . امام باقر و ائمه ی بعد از ایشان هم استخراج کردند و آن چنان این چشمه جوشان را جاری نمودند که هنوز هم جاری است و همیشه هم در زندگی منشا خیر بوده ، همیشه بیدار کرده همیشه درس داده و یاد داده که چه کار باید کرد الان هم همین طور است الان هر کدام از ما هر جمله ای از عبارات امام حسین را که برایمان مانده می خوانیم به یاد می آوریم و احساس می کنیم که روح تازه ای می گیریم و حرف تازه ای می فهمیم.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
رسیدم بالای تپه . رفتم داخل سنگر با تعجب دیدم که هر سه نفرشان غرق خون افتاده اند.
ترسیده بودم . ترکش های خمپاره به سر و دست و پای علیرضا اصابت کرده بود . او بی هوش روی زمین افتاده بود. سریع منتقلشان کردیم پایین با یک نفر بر رفتیم عقب.
چند روزی در بیمارستان اهواز بودیم . زخم های علیرضا پانسمان شد . اما برای بهبودی کامل ، با بقیه رفقا راهی اصفهان شدیم .
رسیدیم توی محل . محمد آقا ، برادر علیرضا که خودش عملیات قبلی مجروح شده بود را دیدیم.
سر کوچه بود . با تعجب جلو آمد و با همان لهجه همیشگی گفت: علی جون ، دادا چی شده؟!
علیرضا هم گفت : هیچی ، چند تا زخم سطحیه.
محمد آقا با تعجب سر تا پای علی را برانداز کرد. با چشمانی گرد شده گفت: ببینم ، تو سه روز پیش ساعت حدود یک و نیم عصر مجروح نشدی ؟!
من که کامل در جریان مجروحیت بچه ها بودم گفتم : آره ، چطور مگه .
محمد آقا گفت : ترکش تو سر و پا و دستت خورده ، درسته؟!
با تعجب بیشتر گفتم : آره ! محمد آقا هیجان زده ادامه داد: بابامون همون موقع خواب بود . یکدفعه دیدم از خواب پرید . نفس نفس زنان بلند شد . اومد تو حیاط و مرتب صلوات می فرستاد و امن یجیب می خواند
رفتم جلو و گفتم: بابا چیزی شده! پیرمرد هم نگاهش را انداخت تو چشمام و بعد از چند لحظه گفت: الان تو خواب دیدم علیرضا غرق خون توی سنگر افتاده ، از سر و پا دستش هم داشت خون می رفت . اما فکر نمی کنم شهید شده باشه!!
مسافر کربلا / صفحه ی 54