شیرین تر از عسل
شیرین تر از عسل
کد محصول (448799)
کتاب"شیرین تر از عسل" چهل روایت از قاسم های انقلاب شهدای مظلوم و نوجوان
اطلاعات بیشتر
در یکی از زندگینامه های این شهدای نوجوان می خوانیم:
صادق صادق زاده نصرآبادی دانش آموزی اهل مشکین شهر آذربایجان بود. او در کنار فعالیتهای فرهنگی در پایگاه مقاومت فعال بود و همین باعث شد تصمیم بگیرد در سن نوجوانی به برادر بزرگش در جبهه ها بپیوندد.
مادر این شهید نوجوان تعریف میکرد و میگفت: صادق هنگام شهادت 14 ساله بود ولی با سن کم هیکل ورزیده ای داشت. از لحاظ بدنی با سایر فرزندانم فرق داشت. از لحاظ فکری هم خیلی با درایت و عاقل بود. حرفها و اعمالش مثل بزرگسالان بود. صادق پسر خوش اخلاق و مهربانی بود، با همه خوش رفتار بود. هرگز از دهانش حرف یا کلمه بی ادبانه ای نشنیدم. همیشه مودب بود. پدر و مادر را خیلی دوست داشت و به قول هایش عمل میکرد. با اینکه سن کمی داشت کارهایی انجام میداد که بزرگسالان انجام نمیدادند.
آن سالها روز مادر و روز پدر، مثل امروز زیاد مورد توجه مردم نبود. اما صادق به هدیه اهمیت میداد. آن موقع تازه داشت در مغازه پدرش کار می کرد. یک روز از پدرش خواسته بود مزدش را بدهد پدرش هم مزدش را داده بود. توی خانه بودم صدای در را شنیدم در را که باز کردم دیدم صادق با یک هدیه بزرگ برای من پشت در ایستاده بود. او یک ماهی تابه بزرگ برایم خریده بود.
جبهه را دوست داشت. آن روزها برادرش هم در جبهه بود. خانه ما محل رفت و آمد رزمندهها بود. از جمله شهید بنی هاشم به خانه ما رفت و آمد داشت. صادق تقاضا می کرد به جبهه برود ولی چون برادرش در جبهه بود موافقت نمی کردیم. یک روز گفت خواب دیده ام در خواب کسی به من گفت به زودی از دنیا خواهم رفت و ادامه داد اگر نگذارید به جبهه بروم و همین جا از دنیا رفتم چه جوابی خواهید داد. بعد از آن بود که پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود. از پاکی و نورانیت این پسر معلوم بود که شهید خواهد شد. او اهل این دنیا نبود میگفت باید بروم. منو به جبهه دعوت کردهاند.
صادق روز اول بهمن 1364 به دوستانش گفته بود من 25 روز دیگر شهید خواهم شد و دقیقا همینطور هم شد.صادق عصر روز بیست و پنجم بهمن ماه سال 1364 در منطقه عملیاتی فاو شهید شد. 25 روز بعد از اعزامش به جثه هواپیماهای عراق منطقه را بمباران کردند و او در همان جا، در بمباران شهید شد. پدر صادق هم خیلی صبور بود. وقتی پیکر شهید را آوردند با صبر جنازه را در قبر گذاشت و گفت همانگونه که امام حسین علیه السلام پیکر فرزند شهیدش را دید و صبر پیشه کرد من هم همین کار را میکنم. این پسر هدیه ای از طرف خدا بود و ما الان او را دوباره به خدا باز گرداندیم.این انسان برای هدیه که میدهد گریه نمی کند. پسرم هدیه من به انقلاب است. همه جان و مال من فدای انقلاب و اسلام همان گونه که صادق را به جبهه فرستادم فرزندان دیگر مرا هم خواهم فرستاد.
برگرفته از صفحه 32 و 33 کتاب